سرشناسه : صفری فروشانی، نعمت الله، 1346 -
عنوان و نام پدیدآور : رفتارشناسی امام رضا علیه السلام و فرقه های درون شیعی/نوشته ی نعمت الله صفری، زهرا بختیاری.
مشخصات نشر : مشهد:انتشارات قدس رضوی، 1391.
مشخصات ظاهری : ج، 92ص.؛ 11×17س م.
شابک : 978-600-6543-03-1
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه ص.222؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : شیعه -- فرقه ها
موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. -- نظریه درباره فرقه های شیعه
موضوع : شیعه شناسی
موضوع : شیعه و سیاست
شناسه افزوده : بختیاری، زهرا، 1359 -
شناسه افزوده : موسسه انتشاراتی قدس رضوی
رده بندی کنگره : BP 239/ص7ر7 1391
رده بندی دیویی : 297/53
شماره کتابشناسی ملی : 2753683
ص: 1
ص: 2
ص: 3
رفتارشناسی امام رضا(علیه السلام)
و
فرقه های درون شیعی
تقدیم:
این تلاش ناچیز
تقدیم به؛
ثامن الحجج، امام رضا(علیه السلام) که با تلاش عظیم خود، در مقابل انحرافات مسلمین و به خصوص شیعیان ایستادند.
و تقدیم به؛
پیشگاه و ساحت مقدس سرور شیعیان و عدالتگستر جهان، حضرت ولی عصر(عج) که انوار لطفش همواره روشنگر راه است.
ص: 4
ص: 5
مقدمه. 9
1 مروری بر فرقه ها و جریان های مختلف شیعی از آغاز تشیع تا امامت امام رضا (علیه السلام) . 15
- غالیان: 16
- کیسانیه: 19
- زیدیه: 22
- باقریه: 24
- ناووسیه: 25
- اسماعیلیة خالصه: 26
- مبارکیه: 26
- سمیطیه: 26
- فطحیه: 27
- واقفیه: 27
1 وضعیت سیاسی و فرهنگی شیعیان در دوره امامت امام رضا(علیه السلام) . 29
- وضعیت سیاسی جامعة اسلامی معاصر امامت امام رضا(علیه السلام) . 31
- هارون (170 _ 193 ه_.ق) 32
_ امین (193 _ 198 ه_.ق) 36
_ مأمون (198 _ 218 ه_.ق) 38
- وضعیت فرهنگی جامعة اسلامی معاصر امامت امام (علیه السلام). 44
- وضعیت سیاسی شیعیان در دورة امامت امام رضا (علیه السلام). 49
- وضعیت فرهنگی شیعیان در زمان امامت امام رضا (علیه السلام). 56
1 تعامل امام رضا (علیه السلام) با فرقه زیدیه. 71
- تعامل امام رضا (علیه السلام) با زیدیه پیش از ولایت عهدی: 71
1. قیام ابن طباطبا (علیه السلام)2
ص: 6
2. قیام محمد دیباج.. 77
3. قیام حسین بن حسن افطس... 80
4. قیام ابراهیم فرزند امام موسی بن جعفر (علیه السلام). 81
5. قیام زید فرزند امام موسی بن جعفر (علیه السلام). 82
- تعامل امام رضا (علیه السلام) با زیدیه، پس از ولایت عهدی: 83
الف) تعامل امام رضا (علیه السلام) با قیام زید النار. 84
1. گفتگوی امام (علیه السلام) با مأمون. 85
2. گفتگوی امام (علیه السلام) با زید. 88
ب) آثار ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) بر فرقۀ زیدیه. 90
1 تعامل امام رضا (علیه السلام) با فرقة اسماعیلیه. 93
1 تعامل امام رضا (علیه السلام) با فرقه فطحیه. 97
1 تعامل امام رضا (علیه السلام) با فرقة واقفیه. 103
- ویژگی ها: 105
- علل انحراف واقفیه: 107
- راهیابی جریان غلو به وقف: 110
- تلاش های واقفیان: 112
الف) تبلیغ آموزه ها: 112
1- نوشتن کتاب... 112
2- تعلیم و تربیت شاگرد. 113
3- جعل و تحریف احادیث و پراکندن شایعات... 114
ب) تطمیع: 116
ج) شبهه افکنی: 117
مواضع و پاسخ های امام رضا (علیه السلام) به واقفیه: 119
1- نامه نگاری و مکاتبه. 120
2- پاسخ به شبهات (در قالب مناظره و مکاتبه) 120
ص: 7
3- پاکسازیِ احادیث از جعل و تحریف... 122
4- معرفی ماهیت واقفیان و بیان عاقبت آنان. 123
5- تحریم اجتماعی و اقتصادی واقفیان. 124
6- مورد لعن و نفرین قرار دادن واقفیان (طرد زبانی) 125
7- ارائة کرامات علمی.. 126
1تعامل امام رضا (علیه السلام)با غالیان.. 129
- شناخت جریان غلو در زمان امام رضا (علیه السلام): 131
- عقاید و آموزه های مورد تبلیغ غلات : 134
- اقدامات و فعالیتهای غالیان: 135
1.جعل حدیث... 135
2.شعبده بازی.. 135
3. اباحیگری.. 136
- اهداف رهبران غلات: 137
مواضع امام رضا (علیه السلام) در برابر غلات: 139
1. بیان ضرورت پرداختن به مسألۀ غالیان. 140
2. معرفی ماهیت غالیان و بیان عقاید آنها 142
3. ردّ عقاید غالیان و بیان عقاید صحیح.. 145
4. بیان علل غلو و عاقبت غالی.. 146
5. ردّ برخی از احادیث و بیان چگونگی تشخیص احادیث صحیح از سقیم. 147
6. اظهار تنفر و بیزاری از غلات و لعن آنها 149
7. فرمان قطع رابطة همه جانبه با غلات... 150
جمع بندی ونتیجه گیری.. 153
فهرست منابع ومآخذ. 157
ص: 8
ص: 9
دوران امامت امام رضا (علیه السلام) (203 _ 183 ق) یکی از طلایی ترین دوره های امامت شیعی است. این دوران سبب گسترش اسلام ناب، شناساندن و ارتقای جایگاه امامت در میان مسلمانان شد.
این دوران با انگیزه کم حکومت هارون برای مبارزه با امام و جنگ های داخلی خاندان عباسی مصادف بوده است. حضور امام (علیه السلام) در مرو از آغاز حکومت مامون (218 _ 198 ق) طلایی ترین فرصت را برای تبیین اهداف امام (علیه السلام) در اختیار ایشان قرار داد.
امام (علیه السلام) با استفاده حداکثری از این دوران نام خود را با عنوان «الرضا» در سلسله امامت جاویدان ساخت. فرزندان و نوادگان حضرت تا زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) به عنوان ابناء الرضا شناخته می شدند.
بیشتر دوره ی امامت، آن حضرت با مشکلاتی مواجه بودند که نقش خود را به عنوان بازدارنده های قوی در مقابل امام ایفا می کردند. این مشکلات به دو دسته ی عوامل درون مذهبی و برون مذهبی تقسیم می شود. این فرایند اگر فشار حکومت عباسی را برون مذهبی به حساب آوریم، بیشترین نقش بازدارنده را عوامل درون مذهبی ایفا کرده اند.
گروه ها و جریان های شیعه ی زمان امام (علیه السلام) مانند فطحیه، زیدیه، واقفیه و برخی جریان های انحرافی منتسب به شیعه مانند غالیان بودند. در این جریان ها به ویژه غالیان مسیری غیر از مسیر
ص: 10
امام را طی می کردند ایستادگی آنها در برابر امام موجبات دغدغه امام را فراهم می آورد.
در بررسی این جریانات در می یابیم که بیشترین موضع گیری در برابر امام از جانب واقفیه و غالیان بوده است.
در تحقیقات امام شناسی جریان واقفیه به عنوان یک موضوع، عبرت ها و درس آموزی های فراوانی دارد. ویژگی گروه واقفیه این بود که سران آن از نزدیک ترین افراد به امام موسی کاظم (علیه السلام) شمرده می شوند.این افراد به شدت مورد اطمینان حضرت بوده و می توان آنها را خاص الخواص امام نامید.
همچنین به جایی رسیده بودند که در راس سازمانی با عنوان وکالت از سوی امام (علیه السلام) قرار داشتند. آنها در این سازمان علاوه بر آگاهی از عمده اسرار امامت، بسیار از اموال آن را در اختیار داشتند. سران واقفیه در زمان زندانی شدن امام (علیه السلام) خود را همه کاره شیعه می دانستند چرا که علاوه بر جایگاه اجرایی از جایگاه علمی متناسبی نیز برخوردار بودند.
جایگاه اجتماعی این گروه نیز قابل انکار نیست و با استفاده از همین جایگاه توانستند در انحراف بخش عمده ای از شیعیان از امامت امام رضا(علیه السلام) تأثیرگذار باشند. بررسی علل انحراف این گروه از مقام ولایت و امامت، بسیاری از نقاط مبهم این دوره را رمزگشایی می کند. در این بررسی روشن می شود که مال طلبی، جاه طلبی، راحت طلبی و در یک کلام دنیا طلبی سهم مهمی در انحراف این گروه ایفا کرده است.
این گروه و رهبران منحرف و تیزهوش، از تمامی ابزارها در مقابله با امام رضا(علیه السلام) و خط او بهره بردند این ابزارها عمدتاً در
ص: 11
مسیر تطمیع یاران خاص امام(علیه السلام) تا تحمیق توده های شیعی کم معرفت بوده است. توده هایی که به علل مختلف همچون بعد جغرافیایی، عدم تعمیق معرفتی آنها نسبت به امام(علیه السلام) و جایگاه ولایت و نیز ترجیح شخصیت محوری بر حق محوری به ورطه ی هولناک فریب آنها می افتادند.
دومین جریان خطرناک، جریان غالیان بود؛ جریانی که در زمان امام صادق(علیه السلام) به اوج فعالیت خود رسید سپس در دوران همان امام(علیه السلام) و توسط آن حضرت(علیه السلام) از اوج به حضیض کشیده شد. این جریان اما در دوران امامت امام رضا(علیه السلام) پوست اندازی کرده و شروع به فعالیت های تند روانه نمود و در مقاطعی با گروه اوّل نیز دست اتحاد داد.
اگر گروه اوّل را به عنوان گروه های کندرو و مقصّر بشناسیم، این گروه به عنوان گروه تندرو شناخته شده که آگاهانه یا ناآگاهانه ائمه(علیهم السلام) را از حدّ خود بالاتر برده و بدین ترتیب شدیدترین ضربات را بر امام(علیه السلام) و امامت وارد می کردند.
این گروه، گرچه از حیث ظاهری در طیف مقابل گروه اول بودند، امّا در بررسی علّت انحراف آنها می توان نقاط مشترک فراوانی را مانند دنیا طلبی، انحرافات اعتقادی و نبود یا کمبود معرفت یافت که به خیال خود، محبّت فراوان خود را نسبت به امام(علیه السلام) بهانه قرار داده و به فعالیت های مغرضانه ی خود علیه امام(علیه السلام) می پرداختند.
گرچه در سرتاسر دوران امامت ائمه(علیهم السلام) و نیز دیگر رهبران برحق، می توان هر دو سر این طیف منحرف را مشاهده کرد، اما در این دوران این دو طیف خود را به صورت شفاف تر نشان
ص: 12
دادند و علناً و عملاً مبارزه با امام(علیه السلام) را در هر دو بُعد کندروی و تندروی اعلام کردند.
این جریان ها باعث پدید آمدن مشکلات فراوانی برای امام رضا(علیه السلام) شد به گونه ای که عمده عمر شریف خود را صرف مبارزه با آنان نمود. امّا در مقابل خوشبختانه میراث گران بهایی برای شیعیان برجای گذاشت؛ میراثی که از تأمل در شیوه های مختلف برخورد امام(علیه السلام) در مقابل گروه های مختلف به تناسب عقاید و نیز جایگاه آنها، شیوه استدلال امام(علیه السلام) و ساحت های برخورد امام(علیه السلام) همانند ساحت های اجتماعی، علمی و اقتصادی به دست آمده است و می تواند الگوی بسیار مناسبی برای پیروان آن حضرت در شرایط مناسب باشد. و در این بررسی به این نتیجه می رسیم که امام رضا(علیه السلام) علی رغم مبارزه و تلاش خود در دو جبهه ی داخلی و خارجی توانست عمده ی این تهدیدها راتبدیل به فرصت نموده و از هر یک در جای خود به نفع گسترش معارف ناب اسلامی بهره برداری کند. هم اکنون سیره ی عملی، سیاسی و اجتماعی آن حضرت به عنوان یکی از ذی قیمت ترین سیره های معصومین(علیهم السلام) در اختیار ما قرار گرفته است تا ما بتوانیم با الگوگیری از آن امام همام در مقابل جریانات انحرافی در همه ی قالب های آن به ویژه در دو بُعد تندروی و کندروی به شناخت صحیح رسیده و موضع گیری درست را برگزینیم.
مطالعه این کتاب می تواند به لایه های مختلف جریانات انحرافی زمان امام رضا نفوذ کرده و آنها را به خوانندگان بشناساند، کاری که تا کنون به صورت مجموعی و در این سطح، کمتر انجام گرفته است. و از این رو مطالعة آن می تواند در
ص: 13
روشنگری به ویژه برای نسل جوان و دانشجو مفید باشد. چنانکه به خوبی می تواند عرصه ای از مظلومیت امام به ویژه در مقابل گروه های درونی را عرضه کند.
نعمت الله صفری
ص: 14
ص: 15
از آغاز تشیع تا امامت امام رضا (علیه السلام)
ص: 16
در این قسمت، سعی بر آن است تا مروری بر فرقه ها و جریان های مختلف شیعی از ابتدای این جریان ها – جریان های منجر شده به فرقه- صورت گیرد و طبیعتاً در این مرور، فرقی که تا زمان امامت امام رضا (علیه السلام) کم رنگ و بی اهمیت و یا حتی مضمحل و نابود شده بودند، مورد بررسی قرار می گیرند.
(1): از دورة حکومت امام علی (علیه السلام) در کوفه (35-40 ه. ق) روایات متعددی در مورد غلو دربارة آن حضرت (علیه السلام) رسیده است که می توان آنها را در سه بخش مورد بررسی قرار داد.
یک دسته از این گزارش ها، مربوط به شخصیتی جنجالی به نام «عبدالله بن سبا» است که کتاب های تاریخی و همچنین کتاب های فرقه شناسی، نقش بزرگی برای او در تحولات سیاسی و عقیدتی اواخر حکومت عثمان و دوران حکومت امام علی (علیه السلام) قائل شده اند.
برخی از کتاب های تاریخی، توطئه علیه عثمان در مصر، تحریک عمار یاسر برای مخالفت با عثمان(2)، و بالاخره طرح برخی مسائل کلامی مثل رجعت و وصایت حضرت علی (علیه السلام) را به او نسبت داده اند.
(3) امّا آنچه جالب توجه است این که معمولاً در این نوع کتاب های، سخنی از اعتقاد «ابن سبا» به الوهیت امام علی (علیه السلام)
ص: 17
و رواج این اعتقاد وجود ندارد. در اواخر قرن سوم نام ابن سبا به کتاب های فرقه شناسی راه یافت و از آنجا به روایات نفوذ کرد. در کتب فرقه شناسی، عقایدی همچون الوهیت حضرت علی (علیه السلام)، مهدویت آن حضرت (علیه السلام)، تناسخ و... به او نسبت داده شده است.(1)
از آنجا که برخی، پیشینة عمیقی برای وی در یهودیت قائل بودند، اسلام او را صوری و انگیزه ای برای ضربه به اسلام از راه طرح عقاید انحرافی دانسته و از این راه ارتباطی بین تشیع و یهودیت برقرار ساخته اند. به طوری که در طول تاریخ اسلام بسیاری از مخالفان و معاندان شیعه، اصل تشیع و یا نفوذ عقاید مخالف عامه در این مذهب را ساخته و پرداخته ابن سبا می دانستند.
امّا در قرن چهاردهم هجری، مورخان و تحلیل گران تاریخ اسلام با استفاده از مطالعات روشمند، برای اولین بار در وجود تاریخی چنین شخصیتی تشکیک کردند، چنان که در ادامة این جریان، ضربة اساسی بر پیکرة این افسانه از سوی دانشمند معاصر شیعی علامه سید مرتضی عسکری وارد شد. ایشان به طرق مختلف، افسانه و ساختگی بودن ماجرای ابن سبا را ثابت می کند.(2)
دسته دوم، گزارش های رسیده در مورد زطهاست که قومی از کولی های هندی بوده اند. روایت شده که هفتاد نفر از آنها پس از ماجرایی(3) نزد امام علی (علیه السلام) آمده، بر او سلام کردند. حضرت (علیه السلام)
ص: 18
به زبان آنها جواب داد و با آنها گفتگو کرد. آن گاه آنان ادعای الوهیت امام (علیه السلام) را مطرح کردند و امام (علیه السلام) به شدت، در مقابل آنان ایستاده و چون توبه نکردند، آنها را مجازات کرد.(1)
دسته سوم، احادیثی از امام علی (علیه السلام) است که حضرت (علیه السلام) در آنها سخن از عقاید غالیانه گروهی از افراد در مورد خود گفته است و مردم را از اعتقاد به چنین باورهایی بازداشته است.(2) از این روایات می توان اجمالاً چنین استنباط کرد که گروه هایی با عقاید غالیانه در زمان آن حضرت (علیه السلام) وجود داشته اند.
و امّا در دوران امامت امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، به هیچ نوع غلوی دربارة ائمه یا شخصیت های دیگر شیعی بر نمی خوریم که می توان علت آن را در شدت اختناق حاکم به وسیلة امویان دانست.
در مورد دوران امام سجاد (علیه السلام)، اگر از قیام مختار – که به عقیدة برخی بتوان آن را از نقاط آغازین غلو شیعی دانست(3) – بگذریم، حدیث روایت شده از امام رضا (علیه السلام)، احتمالاً شاهدی بر وجود افراد غالی در این زمان می باشد؛ قسمتی از حدیث مذکور چنین است: «بنان بر علی بن حسین (علیه السلام) دروغ می بست، پس خدا داغی آهن را به او چشاند، و مغیرة بن سعید بر أبی جعفر (علیه السلام) [امام محمد باقر (علیه السلام)] دروغ می بست...»(4).
در مورد غلو در زمان امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام)، این دوره شاهد دو نقطه عطف
ص: 19
مهم در تاریخ غلو است. اوّل آن که عقیدة الوهیت اشخاص در میان عقاید برخی از غالیان مطرح شد. دیگر آن که در برخی از جریان های غالی، امامان شیعه یعنی امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) به عنوان محور بیان شدند.
مهم ترین افراد غالی در این زمان، حمزة بن عمارة بربری، مغیرة بن سعید عجلی و ابومنصور عجلی بودند و البته از مهم ترین و خطرناک ترین غالیان زمان امام صادق (علیه السلام)، محمد بن مقلاص اسدی کوفی معروف به ابوالخطاب بود.
دورة غلوّ از زمان امام کاظم (علیه السلام) تا غیبت صغری را می توان دورة «خرده غالیان» نامید؛ زیرا غالیان این دوره یا خود را پیرو فرقه های پیشین می دانستند و یا آن که در صورت تشکیل فرقه، چندان اهمیتی نداشتند.
از مشهورترین غالیان دوران امام کاظم (علیه السلام)، می توان از محمد بن بشیر اسدی و از غالیان زمان امام رضا (علیه السلام) می توان از یونس بن ظبیان نام برد.(1)
گفته شده مذهب شیعه در زمان سه امام اول شیعه، هیچ گونه انشعابی نیافت، ولی پس از ماجرای کربلا و شهادت امام حسین (علیه السلام) پیدایش فرقه های مختلف شیعی آغاز شد.(2) و نخستین فرقه ای
ص: 20
که در شیعه پدید آمد، فرقة کیسانیه بود.(1) در مورد نامیده شدن آنها به کیسانیه اقوال مختلفی وجود دارد(2) که بنابر قرائن به نظر می رسد که قول صحیح آن است که کیسان، رئیس پلیس مختار بن ابی عبید ثقفی بوده که بعد از قتل مختار، طرفداران او را سامان داد.(3)
کیسانیه قائل به امامت محمد بن حنفیه بودند.(4) که گروهی از ایشان، محمد بن حنفیه را پس از امام حسین (علیه السلام)، امام می دانستند و گروهی دیگر از ایشان، محمد بن حنفیه را جانشین امام علی (علیه السلام)، و مهدی موعود می دانستند.(5) چنان که ملاحظه می شود کیسانیه امامت را از فرزندان حضرت فاطمه(علیهاالسلام) به محمد حنفیه که فرزند
ص: 21
امام علی (علیه السلام) از غیر حضرت فاطمه(علیهاالسلام) بود، منتقل کردند.(1)
پیدایش فرقة کیسانیه پیامد حرکت شیعی مختار بود.(2) مختار مردم را به انتقام گیری خون امام حسین (علیه السلام) فرامی خواند و ادعا داشت که از سوی محمد بن حنفیه اعزام شده است تا وزیر امین او گردد.(3) شاید مهم ترین مسأله ای که نویسندگان کتاب های ملل و نحل به کیسانیّه نسبت داده اند، عقیده به مهدویت محمّد بن حنفیه است و چنین گفته اند که مختار طرفداران خود را به مهدویت محمّد حنفیه دعوت می کرد. بنابر احادیثی که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دربارة مهدی رسیده و در جامعه نشر یافته بود، وجه مشخّص و مهمّ عقیده به مهدویت، گرفتن انتقام از ستمکاران و ایجاد حکومت حق و عدالت بود و اوضاع اجتماعی حاکم بر جامعة اسلامی، زمینة رشد چنین تفکّری را تقویت، و پیوستن به مختار را توجیه کرد؛ زیرا مختار موفّق شده بود از کشندگان خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و طرفدارانشان انتقام بگیرد و حاکمان ستمگر اموی نیز پس از فاجعة کربلا، خشونت و ستم را به نهایت رسانده بودند. از طرف دیگر، حضور نداشتن محمّد بن حنفیه در کوفه و تبعید او از مکه به طائف و رفتن وی به کوه «رضوی» بعدها زمینة چنین تفکری را بیشتر تقویت می کرد.(4)
گفته شده پس از رحلت محمد بن حنفیه، کیسانیه به دسته هایی
ص: 22
تقسیم شده و انشعاباتی یافتند.(1) بغدادی (م 429 ه) معتقد است که کیسانیه، تیره های زیادی بودند که همة آنها از دو دسته ایجاد شده بودند: دسته ای معتقد به زنده بودن محمد بن حنفیه بوده و او را مهدی موعود می دانستند و گروه دیگر به وفات او اقرار کرده ولی در جانشینی او اختلاف داشتند.(2)
بنا به روایتی، زید بن علی بن حسین (علیه السلام) در سال 121 به کوفه رفته و شیعیان را به شورش علیه امویان برانگیخت. لیکن شورش وی علیه خلیفه وقت- هشام- در سال 122 به شکست انجامید و وی کشته شد.(3) پس از زید، فرزندش یحیی (126 ه.ق) بر خلیفة اموی قیام کرده و کشته شد.
چنان که ملاحظه می شود قیام های زیدیه در دورة بنی امیّه توسط شاخة حسینیان انجام می گرفته امّا در اواخر این دوره، محوریت این قیام ها به شاخة حسنیان انتقال یافت که تعداد زیادی از علویان، اطراف محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن (علیه السلام) (نفس زکیه) جمع شده و با او علیه بنی امیه بیعت کردند.(4)
شاید بتوان آغازگر این انتقال رهبری در زیدیه را عبدالله بن حسن بن حسن (علیه السلام) - پدر نفس زکیه – دانست، چرا که گفته
ص: 23
شده وی فرزندش محمد را، مهدی نامیده(1) و نیز در مورد انحصار امامت در میان فرزندان امام حسین (علیه السلام)، با امام صادق (علیه السلام) به بحث و جدل می پرداخته است.(2)
به هر حال، قیام محمد بن عبدالله و برادرش ابراهیم که در سال 145 ه. ق در زمان عباسیان صورت گرفت، به کشته شدن و شکست آن دو و پیروانشان منتهی شد.(3) ولی این شکست، حسنیان را از اندیشة قیام بازنداشت و همچنان قیام های آنان ادامه یافت.(4)
همزمان با اوج گیری مبارزات سیاسی زیدیه در قرن دوم، برخی نظریه پردازان و متکلمان زیدی با تأثیرپذیری از جو حاکم بر آن دوره به طرح مباحث مختلف کلامی روی آورده و نظریات آنان سبب پیدایش نخستین دسته بندی ها در میان زیدیه شد. انشعابات آنان بیش از هر چیز، به بحث امامت و رهبری جامعه بازمی گشت.(5)
در مورد انشعابات و فرق زیدیه، شهرستانی آنها را سه گروه جارودیّه، سلیمانیّه و بَتریّه می داند و سپس صالحیه را اضافه می کند و متذکّر می شود که بتریّه و صالحیّه هر دو بر یک مذهبند.(6)
ص: 24
گروهی بودند که به امامت امام محمّد باقر (علیه السلام) قائل بوده و معتقد بودند که امامت از وی تجاوز نمی کند و به رجعت او معتقد بودند.(1) عبارت بغدادی در این مورد، چنین است: «آنان گروهی هستند که امامت را از علی بن ابیطالب[7] در فرزندان او[:] دانسته و تا محمد بن علی[7] معروف به باقر رسانیده اند... و پندارند که او [امام محمد باقر (علیه السلام)] مهدی آینده است...»(2). به نظر می رسد که این گروه، همان کیسانیه سابق باشند که ابوهاشم را ترک کرده و به پیروی امام باقر (علیه السلام) گردن نهاده بودند.(3)
طبق گفتة نوبختی، پس از شهادت امام محمد باقر (علیه السلام)، یارانش به دو دسته تقسیم شدند که گروهی از اینان، پس از امام باقر (علیه السلام) به امامت پسرش امام جعفر صادق (علیه السلام) روی آوردند.(4)
پس از شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام)، شیعیان و یارانش به شش دسته تقسیم شدند(5)، که یک دسته از آنها پس از امام صادق (علیه السلام) به فرزندش امام کاظم (علیه السلام) روی آورده و اینها در واقع، همان زنجیرة امامیه بودند(6) و امّا پنج دستة دیگر عبارت بودند از:
آنان گروهی بودند که وفات امام صادق (علیه السلام) را انکار کرده و او
ص: 25
را مهدی موعود می دانستند.(1) این فرقه، به نام پیشوایشان که فردی ناووس نام(2) و از بصره بوده است، به ناووسیه مشهور شده اند(3).
یکی از محققان معاصر، اعتقاداتی که در مورد این گروه گفته شده را ساخته و پرداختۀ ملل و نحل نگاران می داند و در این مورد چنین می نویسد: «نگارندگان کتب ملل و نحل، با این وجود، از این گروه مذهب خاصی ساخته و گفته اند که آنان معتقد بودند که امام صادق (علیه السلام) در واقع رحلت نفرموده، بلکه در غایب شده و در آینده به عنوان قائم بازخواهد گشت.»(4) و سپس اضافه می کند که: «مؤلفان، این گروه را به نام ناووسیّه نامگذاری کرده اند...»(5). وی دلایلی را بر ردّ این اعتقاد برای این گروه می آورد و باور و تفکّر آنها را به گونه ای دیگر گزارش می کند.(6)
این ها گروهی بودند که مرگ اسماعیل را در زمان حیات
ص: 26
پدرش انکار کرده و معتقد بودند که او، پس از امام جعفر صادق (علیه السلام)، امام است و گمان می کردند که اسماعیل همان مهدی موعود و امام قائم است.(1)
گروه سوم بر این باور بودند که پس از امام جعفر صادق (علیه السلام)، نوة او محمد بن اسماعیل، امام است. اینان را به نام پیشوایشان «مبارک» که غلام اسماعیل بن جعفر بود، مبارکیه نامیدند.(2)
گروه چهارم معتقد بودند که پس از امام صادق (علیه السلام) پسر دیگرش محمد – ملقب به دیباج – امام است. این دسته، امامت را در محمد و فرزندانش می دانستند و به خاطر نام پیشوایشان، یحیی بن ابی سمیط به سمیطیه نامیده شده اند.(3)
اینان بر این اعتقاد بودند که پس از امام صادق (علیه السلام)، پسرش عبدالله افطح، امام است. چون او بزرگ ترین فرزند بازماندة امام صادق (علیه السلام) بود و دعوی امامت می کرد، پس بیشتر پیروان امام جعفر صادق (علیه السلام) به عبدالله گرویدند؛ اما به دلایلی بیشتر آنان پس
ص: 27
از مدتی به امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) روی آوردند.(1)
شایان توجه است که از میان انشعابات یاد شده پس از امام صادق (علیه السلام)، تنها فرقه ای که توانست به هر دلیلی، ادامه حیات بدهد و اسباب ماندگاری خود را فراهم کند، اسماعیلیه – خالصه و مبارکیه- بود.(2)
پس از شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) در سال 183 هجری، عواملی دست به دست هم داده تا عده ای امام کاظم (علیه السلام) را آخرین امام و مهدی موعود دانسته و بر این اساس، بر او توقف نموده و امامت امام رضا (علیه السلام) و سایر امامان معصوم (علیه السلام) را نپذیرفتند.
توقف کنندگان بر امام کاظم (علیه السلام)، خود به گروه هایی از حیث چگونگی رحلت و غیبت و ظهور و قیام امام کاظم (علیه السلام) تقسیم میشدند و مسألة وقف بر امام کاظم (علیه السلام)، چنانچه خواهد آمد توسط عده ای از اصحاب برجسته و وکلای آن حضرت (علیه السلام)، به راه انداخته و تبلیغ و حمایت می شد و با توجه به این که مبلغان آن، از جایگاه علمی و اجتماعی بالایی برخوردار بودند، مشکلات فراوانی را برای جامعة شیعه به وجود آوردند.
در مورد مدت دوام و زمان انقراض این فرقه گفته شده که بر خلاف پندار برخی از دانشمندان شیعه در قرن پنجم که تصور می کردند که این گروه تا آن زمان منقرض شده اند، پیروان این مذهب حداقل تا اواسط قرن ششم وجود داشته اند.(3)
ص: 28
امّا با گذشت زمان، بیشتر شیعیان، فرزند ارشد امام کاظم (علیه السلام) یعنی حضرت رضا (علیه السلام) را به عنوان امام و جانشین ایشان پذیرفتند. این گروه از شیعیان با نام «قطعیّه(1)» شناخته شدند. پس در آغاز قرن سوم هجری، اکثریت شیعیان امامی از امام رضا (علیه السلام) به عنوان امام مفترض الطاعة خود اطاعت می نموده اند.(2)
چنانچه گذشت تا زمان امامت امام رضا (علیه السلام) شیعه به فرقه های بسیاری تقسیم شد که در این پژوهش برآنیم که به فرقه های موجود و مهم تر در زمان آن حضرت (علیه السلام)، و تعامل امام (علیه السلام) با آنها بپردازیم.
ص: 29
ص: 30
بسترشناسی و شناخت وضعیت دورۀ هر کدام از ائمه اطهار (علیهم السلام)، فواید چندی را در بر دارد که شناخت و تحلیل سیرۀ ائمه: و همچنین توانایی توجیه و تشخیص تفاوت سیره های ائمه: با یکدیگر، به ویژه در مسائل سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی و حتی توانایی توجیه چگونگی و چرایی تفاوت برخوردهای یک امام (علیه السلام) در مقابل جریان های مختلف، از آن جمله اند.
در این راستا، بررسی و شناخت وضعیت سیاسی و فرهنگی شیعیان در دورة امامت امام رضا (علیه السلام) نیز باعث روشن شدن زاویه ای مهم از دورة امامت و زندگی آن بزرگوار است که می تواند راهنمای ارزشمندی در شناخت و تحلیل سیرة ایشان، به طور عام، و تعامل و مناسبات آن حضرت (علیه السلام) با شیعیان _ در اینجا فرقه های شیعی _ به طور خاص باشد.
برای بررسی وضعیت سیاسی و فرهنگی شیعیان در دورة امامت امام رضا (علیه السلام) ناگزیریم که محدودة زمانی و مکانی این دوره را کاملاً بشناسیم؛ یعنی بدانیم که از نظر زمانی در این دوره، امامت امام رضا (علیه السلام) معاصر با کدام خلفای عباسی است و از نظر مکانی، محل استقرار و فعالیت شیعیان، بیشتر در چه مناطقی می باشد، و از طرفی وضعیت کلی آن زمان را بشناسیم، چرا که شیعیان جزئی از آن کل، و در ارتباط با آن و مسلماً تحت تأثیر آن بوده اند؛ لذا بررسی وضعیت شیعه در زمان مورد بحث، نیازمند مروری هرچند اجمالی به وضعیت کلی جهان اسلام در آن روزگار می باشد.
ص: 31
دورة بیست سالۀ امامت امام رضا (علیه السلام) (183 _ 203 ه_.ق) با دوران حکومت سه خلیفة عباسی یعنی هارون (170 _ 193 ه_.ق)، امین (193 _ 198 ه_.ق) و مأمون (198 _ 218 ه_.ق) مصادف بود که در ادامه به آنها پرداخته می شود.
ص: 32
هارون، پنجمین خلیفة عباسی بود که در سن 21 یا 22 سالگی به حکومت رسید.(1) علاقة او به جنگ چنان بود که دربارۀ او گفته شده که: «رشید جنگ را دوست می داشت و عادت داشت یک سال به حج و یک سال به جنگ برود. او زرهی بر تن می کرد که بر پشت آن کلمة «حاج» و بر جلوی آن کلمة «غازی» نوشته شده بود».(2)
دوران وی، شاهد ناآرامی هایی در نقاط مختلف حکومتی بود، از جمله در دوران وی، قیام دو برادر علوی به نام های یحیی وادریس، فرزندان عبدالله بن حسن رخ داد که یحیی در مشرق و برادرش ادریس در سرزمین مغرب قیام کرد.
هارون توانست یحیی را فریفته و با وعدة امان، او را به بغداد کشانیده و به قتل برساند، (3) اما ادریس بن عبدالله که به شمال آفریقا و سرزمین مغرب گریخته بود، توانست در آنجا با کمک قبایل بربر در مقابل حکومت هارون ایستادگی کند و هرچند هارون با خدعه توانست وی را نیز با سم به قتل برساند، اما غلام وفادار ادریس یعنی راشد، سرپرستی خانواده اش را به عهده گرفته
ص: 33
و با کمک او، فرزند ادریس – که در زمان قتل پدرش هنوز متولد نشده بود و پس از تولد، او را به نام پدرش، ادریس نامیدند- پس از رسیدن به حد حکومت و سلطنت جانشین پدر شد و حکومت بربر را به دست آورد.(1) در واقع ادریس دوم، بنیانگذار واقعی دولت ادریسیان است. پس از استقلال کامل ادریسیان (ادارسه) و ناامیدی عباسیان از سرکوب آنان، هارون برای آنکه از خطر حملات آل ادریس به قلمرو خلافت در امان بماند، به ابراهیم بن اغلب اجازه داد تا با اختیارات بسیار، برافریقیه (تونس) حکم راند.(2) پس در دوران هارون، تشکیل نخستین دولت مستقل شیعی یعنی ادارسه، و در پی آن تأسیس دولت نیمه مستقل اغالبه _ به منظور خنثی کردن اثر دولت ادارسه _ را شاهدیم.
به اعتقاد برخی محققان ونویسندگان معاصر، هارون پس از رهایی یافتن از این دو نهضت بزرگ علوی، با دیدة ترس و نگرانی به فرزندان بیت علوی مینگریست و از این رو پیشوایان آنها را دستگیر و به حیاتشان پایان داد که در رأس آنها عبدالله بن حسن و محمدبن یحیی و عباس بن محمد و امام موسی بن جعفر (علیه السلام) بودند.(3)
امام موسی کاظم (علیه السلام)مدت چهار سال(179-183ه_) از عمر شریفش را در زندانهای هارون الرشید سپری نمود(4) و سرانجام
ص: 34
هارون فرمان قتل امام (علیه السلام) را صادر کرد(1) و امام (علیه السلام) در سال 183 ه_.ق به شهادت رسید. (2)
رفتار سرکوب گرانة هارون در این سالها با علویان، شدت تقیۀ امام (علیه السلام) و یارانش را به دنبال داشت که این امر باعث توسعة سازمان وکالت(3) در زمان امام کاظم (علیه السلام) شده بود تا ازآن طریق، امام (علیه السلام) و شیعیانش باهم در ارتباط باشند، اما این شدت تقیه و از آن طرف زندانهای طولانی مدت امام (علیه السلام) و سپس شهادت ایشان در زندان، آثار سویی برای شیعه و جامعة شیعی به جای گذاشت که از آن جمله میتوان به ایجاد بزرگترین انشقاق در جامعة شیعی یعنی تشکیل فرقة واقفه اشاره کرد. چنانکه پیشتر هم بیان شد، عدهای از پیروان و شیعیان امام (علیه السلام) اعم از سودجویان و عدهای از دنباله روان نادان آنها، (4) برای این غیبتهای امام (علیه السلام) در طول حیاتش و سپس شهادت ایشان، دلایل وروایات مختلف آورده، و ایشان را مهدی موعود دانستند. پس شرایط سیاسی دورة هارون مقارن با زمان امامت امام موسی کاظم (علیه السلام) تأثیر بسزایی در به وجود آمدن فرقهای مهم از درون شیعه به نام واقفیه ایفا کرد و اگر تلاشهای
ص: 35
بیوقفة امام رضا (علیه السلام) نبود، میرفت تا تشیع را نابود سازد.
ناآرامیهای حاکم بر بخشهایی از حکومت عباسی، تنها ناشی از حرکت های علویان نبود بلکه دوران خلافت هارون شاهد شورش هایی از قبیل شورش حمزۀ بن عبدالله خارجی (181 ه_.ق) (1) معروف به حمزه آذرک- که از نظر نظامی شاید بتوان گفت که خطرناکترین و گستردهترین عملیات نظامی خوارج در زمان مورد بحث یعنی دورۀ امامت امام رضا (علیه السلام) (183 _ 203 ه_.ق) رخ داد _ بود، و نیز شورش مردم خراسان که سرانجام وقتی رشید، شخصاً در سال 192 ق، برای ساماندهی به اوضاع و فرونشاندن شورش مذکور که به رهبری رافع بن لیث انجام گرفته بود، راهی خراسان شد، (2) در راه به علت بیماری در سال 193 ق در توس درگذشت.(3)
سبب شورش مردم خراسان، ظلم و ستم فراوان حاکم آنجا یعنی علی بن عیسی بن ماهان گزارش شده است. (4)
ص: 36
محمد بن هارون، ملقب به امین در سال 193 به خلافت رسید.(1) او در تاریخ، به عنوان فردی خوشگذران، هوسران، مسرف و سست رأی معرفی شده که حتی در کارهای مهم به دیگران تکیه میکرده است.(2) در مورد رفتار و صفات امین، همین بس که ابن العبری بعد از ذکر صفات و رفتار او، در پایان چنین میگوید: «خلاصه آنکه در سیرت او چیزی که در خور ذکر باشد، یافت نشد ...». (3)
دوران خلافت امین با فتنهها و ناآرامیها همراه بود که برجستهترین این نابسامانیها، درگیری شدید بین او و برادرش، عبدالله مأمون بود، همچنین این نابسامانی نتیجة نزاع بین ایرانیان و اعراب بود. به هنگام درگیری شدید این دو برادر، آتش قیام دیگری در سرزمین شام با حرکت سفیانی شعلهور شد. سفیانی، به خاندان سفیانیان اموی منسوب بود. او به نام خود دعوت کرد و بر شام و مناطق اطراف آن چیره شد، و اگر اختلاف و درگیری بین یمانیان و مصریان روی نمیداد و نیروی او به ضعف نمیگرایید، هر آینه حکومتی در شام تأسیس میکرد. امین پس از دو سال تلاش بیوقفه توانست به قیام وی خاتمه بخشد.(4)
ص: 37
به هر حال، تقریباً تمام دوران حکومت وی، صرف درگیری با برادرش مأمون شد که این درگیریها در نهایت منجر به کشته شدن امین و به حکومت رسیدن مأمون در سال 198 ه_.ق گردید.(1) به گفته یکی از محققان معاصر، دوران حکومت او بر مردم، دوران جنگ و بلیات و غصب و ویرانی و رواج اموری بود که هیچ شریعتی آنها را مجاز نمیشمرد و هیچ اخلاق شایستهای آنها را روا نمیداند.(2)
ص: 38
از دوران بیست سالة حکومت مأمون، فقط پنج سال آغازین حکومت وی که مصادف با سالهای آخر امامت امام رضا (علیه السلام) میباشد، در بحث حاضر میگنجد.
عبدالله مأمون در سال 170 ه_.ق به دنیا آمد(1) و مادرش کنیزی باد غیسی به نام مراجل بود.(2) مأمون بر خلاف برادرش امین، در تاریخ به عنوان فردی با شهامت و بلند همت و از لحاظ علم و حکمت، ستارة درخشان بنی عباس معرفی شده که از همة فنون و دانشها بهرهای بسزا داشته است. (3) دربارة دانایی و علم دوستی او مطالب فراوانی گفته شده است، از جمله اینکه در جایی آمده «داناترین خلفا در فقه و کلام بود»(4) و یا اینکه سیوطی، وی را برترین و داناترین خلیفة عباسی معرفی کرده است. (5) حتی به امام علی (علیه السلام) منسوب شده است که آن حضرت (علیه السلام) در یک پیشگویی در قسمتی از توصیف خلفای عباسی چنین فرمودند: «... و سابعهم اعلمهم ...»(6) یعنی هفتمین آنها [مأمون]، داناترین آنهاست. و بالاخره گواهی مهم در این باره اعترافات پدرش هارون بر این مسأله است، که بارها بر دور اندیشی و حسن سیاست مأمون و
ص: 39
از آن طرف بر بیلیاقتی و هوسبازی امین تأکید کرده بود، (1) ولی علی رغم این برتریهای مأمون نسبت به امین و نیز اینکه وی از برادرش امین بزرگتر بود، (2) او به عنوان ولیعهد دوم انتخاب شد؛ (3) که از مهمترین علل نادیده گرفتن این برتریهای مأمون نسبت به امین، هواداری عباسیان و به ویژه زبیده معروف به ام جعفر _ مادر امین – و نیز دایی وی، عیسیبنجعفر از امین بود.(4)
اما به هر حال، با آنکه پایگاه امین بسیار نیرومند بود و هوادارانی محکم داشت،(5) زیرکی و هوشیاری و سعی و تلاش مأمون، و استفاده به موقع از عناصر تحت فرمانش از جمله ایرانیان، باعث پیروزی َش بر امین گردید. دورة بیست سالة حکومت مأمون (198 _ 218 ه_.ق) را میتوان با توجه به مرکزیت حکومت به دو بخش ایران و بغداد تقسیم کرد:
دورة اول، شامل حضور مأمون در بخشهای مختلف ایران همچون ری، سرخس، طوس و مرو میشود که در این دوره مرکزیت حکومت، شهر مرو است، و میتوان سالهای 198 تا 204 ه_.ق را در این دوره دانست؛ و این نوشته در همین دوره بحث میکند.
ص: 40
اما دورة دوم که از ورود وی به بغداد در سال 204 ه_.ق تا مرگ او در نزدیکیهای شهر طرسوس در مرز روم را شامل میشود، شامل فراز و نشیبهای فراوانی از جهات مختلف سیاسی، اداری، علمی و کلامی است که خود بحث مستقلی را میطلبد.
به طور کلی، اوضاع سیاسی در دورة اول حکومت مأمون، اوضاعی ناآرام و تثبیت نشده بود، و این ناآرامی ریشه در درگیریهای میان امین و مأمون، و به تبع آن درگیری و اختلاف وابستگان و هواداران آن دو _ که از دو طیف و دو حزب متفاوت ایرانی و عربی تشکیل شده بودند و در رأس این دو طیف، فضل بن ربیع، نمایندة آرمانهای عربی و فضل بن سهل، نمایندة افکار و آرمانهای ایرانی قرار داشتند که امور دو برادر را تحت تأثیر افکار و آرمانهایشان قرار داده بودند(1)_ داشت.
حکومت مأمون که با انبوهی از مشکلات آغاز شده بود، ناراضیان بسیار از طیفهای مختلفی را داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از:
_ عباسیانی بودند که از قتل امین و به حکومت رسیدن مأمون، ناراضی و خشمگین بودند. علاوه بر آن، انتقال پایتخت از بغداد (شهر عربی)، به مرو (شهری ایرانی)، و نیز واگذاری اداره و اجرای امور مهم کشوری، آن هم در نقاط مهم و کلیدی به ایرانیان که مهمترین حامیان مأمون بودند، و مخصوصاً سپردن وزارت و دادن لقب ذوالریاستین به فضل بن سهل ایرانی و نیز فرستادن
ص: 41
حسن بن سهل، به حکومت عراق(1) از جمله عللی بودند که باعث نارضایتی و خشم عناصر عربی و به ویژه عباسیان شده بود که برای نمونه، از عواقب این نارضایتیها بیعت بغدادیان با منصور بن مهدی (عموی مأمون)، بیرون راندن حسن بن سهل از عراق، بیعت با ابراهیم بن مهدی به عنوان خلیفه و جنگهای متعاقب این بیعت، (2) و نیز شورش نصر بن شبث(3) را میتوان ذکر کرد.
نصر بن شبث، رهبری عربی بود که در کیسوم در شمال حلب سکونت و دربارة امین تعصب داشت؛ زیرا او عنصر عربی را نمایندگی میکرد و به مأمون که به خراسانیها تمایل داشت، کینه میورزید. وی در اواخر سال 198 ق شورش کرد و بسیاری از اعراب او را همراهی نمودند و کار او بالا گرفت تا جایی که خلیفه از او وحشت کرد. در حقیقت حرکت او در برابر حکومت عباسی نبود، بلکه قیامی در برابر نفوذ ایرانی بود که قدرتهای خلافت را در چنگ خود داشت. (4) چنانچه خود نصر بن شبث، علت جنگ و شورش خود را برتری و مقدم دانستن عجم بر عرب توسط حکومت بیان کرده است.(5)
_ عدهای از ناراضیان، علویانی بودند که حکومت را حق خود دانسته و حکومت عباسیان را نامشروع میدانستند، و در راستای به دست آوردن این حق خود، به قیامهای گسترده و زیادی دست
ص: 42
زدند. از جمله قیام ابن طباطبا در کوفه (199 ه_)، خروج و قیام محمد بن علی بن حسن معروف به ابن افطس در مکه (199 ه_). (1)
البته گماردن افراد نالایق و ضعیفی مثل حسن بن سهل در نقاط کلیدی و اصلی مملکتی نیز باعث گسترش ناآرامیها و افزایش نارضایتی مردم از وضع جامعه شده بود. علاوه بر آن، دادن اختیارات فراوان و تفویض ادارة امور حکومتی به فضل بن سهل(2) باعث شده بود که وی از رسیدن اخبار به مأمون ممانعت نماید و او را از مهمترین اخبار و اطلاعات از جمله آشوب بغداد و خلع مأمون از حکومت توسط آنها و موارد دیگر محروم کند، تا جایی که جنگ خانگی در بغداد شعلهور و کارهای حکومتی و اداری متوقف شد. روستاهای جنوب عراق در معرض دستبرد مزدوران قرار گرفت و اوضاع بغداد بعد از اینکه خیابانها از راهزنان پر شد، به گونهای تحملناپذیر گشت. (3)
طرح ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) که با اهداف مختلفی انجام شده بود، (4) مهمترین تدبیر و سیاست مأمون در جهت ساماندهی اوضاع به شمار میرفت و گرچه با این سیاست، مأمون توانست تا حدی بر اوضاع مسلط شود و عدهای را راضی کند ولی این سیاست نیز، ناراضیان و مخالفان خاص خود را داشت. (5)
در این شرایط، این مردم بودند که مثل دیگر ادوار حکومت
ص: 43
عباسی و اموی، زیر چکمة حکومت خواهی و سلطنت طلبی حکام، قربانی میشدند.
ص: 44
طبیعت علم دوستی اسلام سبب شده بود که علوم و دانشهای کشورهای مختلف جهان به جامعه اسلامی راه یابد، و کتب علمی دیگران از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم به زبان تازی که زبان اسلامی بود ترجمه شود.
ترجمة آثار علمی دیگران که از اواخر زمان امویان شروع شده بود، در عصر عباسیان مخصوصاً زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید، همانگونه که در این زمان وسعت کشورهای اسلامی به بالاترین حدّ خود در طول تاریخ ارتقاء یافت.(1) به طوریکه عصر هارون الرشید دوران طلایی حکومت عباسی محسوب میشود.(2) البته این حرکت علمی چیزی نبود که به وسیلة امویان یا عباسیان پایه گذاری شده باشد، بلکه نتیجة مستقیم تعلیمات اسلام در زمینة علم بود که برای علم و دانش، وطنی قائل نبود.(3)
دوران مأمون، از پیشرفتهترین دورانهای علمی عصر اول عباسی(132-232ق)، (4) به حساب میآید به گونهای که
ص: 45
تلاشهای فرهنگی به اوج خود رسید.(1) مأمون با حکما خلوت مینمود و از معاشرت با آنها اظهار خشنودی میکرد. وی درترجمۀ کتاب های یونانی بسیار کوشش نمود و پول زیادی در این راه صرف کرد. (2) تا جایی که هیأتهایی علمی را در جستجوی کتاب های یونانی و انتقال آنها به «بیت الحکمه» اعزام نمود.(3) بیت الحکمه محلی برای مطالعه، نسخه برداری، ترجمه وتألیف کتب بود.(4) این بیت، تراث فرهنگی اسلامی را در کنار تراث فرهنگی خارجی جمع آوری کرد.(5) به این ترتیب نشر علوم و دانشهای دیگران در کنار دانشهای اسلامی، مسألۀ مطلوب روز شد، و در نتیجه مترجمان بسیاری از عراق، شام و ایران به بغداد آمدند. اما آنچه مایة نگرانی بود، این بود که در بین این مترجمان، افرادی از پیروان متعصب و سرسخت مذاهب دیگر مانند زردشتیان، صابئان، نسطوریان، رومیان و برهمنهای هند بودند که آثار علمی بیگانه را از زبانهای یونانی، فارسی، سریانی، هندی، لاتین و غیره به عربی ترجمه میکردند.(6) و البته نگاهی کوتاه به مترجمان برجستۀ آن دوران، نشان میدهد که یهود و
ص: 46
نصاری در امر ترجمة کتاب های، نقش بسزایی داشتهاند؛(1) و یقیناً همة آنها در کار خود حسن نیت نداشتند و گروهی از آنان سعی میکردند که آب را گل آلود کرده و ماهی بگیرند، و از این بازار داغ انتقال علوم بیگانه به محیط اسلام، برای نشر عقاید فاسد و مسموم خود فرصتی به دست آورند و درست به همین علت عقاید خرافی و افکار انحرافی و غیر اسلامی در لابلای این کتاب های به ظاهر علمی، به محیط اسلام راه یافت، و به سرعت در افکار گروهی از جوانان و افراد ساده دل و بیآلایش نفوذ کرد. مسلماً در آن زمان، یک هیأت نیرومند علمی که از تقوا و دلسوزی برخوردار باشد، در دربار عباسیان وجود نداشت که آثار علمی بیگانگان را مورد نقد و بررسی قراردهد و آن را با فیلتر جهان بینی اسلامی تصفیه کند، و ناخالصیها را بگیرد و آنچه صاف و بیغل و غش است در اختیارجامعه اسلامی بگذارد.(2)
از سوی دیگر از خصوصیات قرن دوم هجری که زمان مورد بحث را نیز دربر میگیرد، پدید آمدن مذاهب فقهی گوناگون است که بسیاری از آنها تا چند دهه و بلکه چند قرن، نقش عظیمی در تاریخ فقه اهل سنت ایفا کردند. برای دانستن اهمیت این دوره همین بس که سه مذهب از مذاهب فقهی چهارگانة اهل سنت، یعنی مذاهب فقهی حنفی، مالکی و شافعی، دراین دوره پدید آمدهاند.(3)
ص: 47
در کنار مذاهب فقهی که باید آنها را مکاتب نقلی دانست مکاتب عقلگرا، کلام و فلسفه در حوزههای مختلف ممالک اسلامی فعالیت داشتند.
معتزلیان، جبهة مقابل سنت گرایان اهل حدیث بودند و عقیده داشتند در شناخت دین و اصول آن علاوه برنقل آیات و روایات از عنصر عقل وخرد نیز بایستی بهره گرفت. معتزلیان تأثیر بسزایی در تکوین و تکوّن علم کلام داشتند و مبدع نظریاتی بودند که با اندیشههای اهل حدیث تعارض داشت. از مشهورترین متکلمان معتزلی، ابوالهذیل علاف (م 235 ق) بود که نظریات مشهوری در کلام داشته و پیروانش به هُذیله شناخته میشدند و از شاگردان برجستۀ او، ابوعمرو جاحظ (م 255 ق) بود که طایفهای نیز به او منتسب هستند.(1)
معتزله در ایام بین خلافت مأمون ومتوکل (198 _ 232 ق) به اوج اقتدار و اعتلای خود رسیدند، چنانچه مأمون غالب ایام خویش را با ابواسحق ابراهیم بن سیار نطّام و ابوالهذیل علاف و ثمامۀ بن اشرس و ابوعبدالله احمد بن ابی دواد ایادی (متوفی 240) از رؤسای بزرگ معتزله میگذراند و در نتیجة این معاشرت، به فرقة معتزله تعلق قلبی پیدا کرده و طرفدار عقاید ایشان گردیده بود. (2) در این راستا، دینوری (م 282) مینویسد: «[مأمون] در مدت خلافت خود مجالسی برای مناظره میان ادیان و مذاهب تشکیل میداد
ص: 48
و استاد او در این مسائل ابوهذیل محمد بن هذیل علاف بود».(1) در ادامة معاشرت مأمون با سران معتزله و نفوذ آنها در دستگاه حکومت عباسی، (2) مأمون در سال 218 ماجرای محنت قرآن مجید را به راه انداخت(3).
ص: 49
چنانکه گفته شد، نیمة اول امامت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مصادف با 10 سال پایانی خلافت هارون الرشید (183 _ 193 ق) بود.
به نظر میرسد فضای سیاسی این دوره برای شیعیان، نسبت به دورة قبل از آن، یعنی دوران امامت امام کاظم (علیه السلام) که شیعیان تقریباً به طور کامل در فشار و اختناق به سر میبردند، فضایی نسبتاً آرام بود؛ البته این به معنای آزادی صددرصد شیعیان در این دهه نیست، بلکه به دلایلی هارون از شدت عمل خود نسبت به شیعیان کاسته بود، از جمله اینکه:
1. شهادت امام موسی بن جعفر (علیه السلام): هارون به دلیل به شهادت رساندن امام موسی بن جعفر (علیه السلام)، دستخوش بیم و هراس بود و میترسید مبادا عکس العملهای مسلحانه از سوی وابستگان به اهل بیت: بروز کند.(1)از این رو پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) فرماندهان، دبیران، بنی هاشم و قضات و هرکس از طالبیان که در بغداد بود را فراخوانده، با باز کردن چهرة امام کاظم (علیه السلام)، به آنان گفت: «آیا اثری و چیزی که دلیل بر کشته شدن باشد، در او میبینید؟»(2)
2. تقیه: از برخی روایات چنین استنباط میشود که امام رضا (علیه السلام) در دوران هارون سعی بر آن داشت تا خود را مشغول زندگانی عادی و روزمره نشان دهد تا توجه هارون از او منصرف
ص: 50
شود. چنانکه در گزارشی چنین آمده که امام (علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش _ امام موسی کاظم (علیه السلام) _ به بازار رفته و گوسفند، خروس و سگ خریداری کرده بود، (1) بطوریکه وقتی این خبر به گوش هارون رسید، وی احساس ایمنی و رفع خطر از سوی امام (علیه السلام) را ابراز و اظهار داشت، عبارت وی در این مورد چنین است: «قد أمنا جانبه».(2)
این تقیۀ امام (علیه السلام) را در موارد دیگری نیز شاهدیم از جمله اینکه؛ در دیداری که با بزنطی دارد، از وی میخواهد شب را در آنجا بماند تا از دید مأموران حکومتی در امان باشد. (3)
حکایت دیگر مبنی بر عدم آزادی کامل امام (علیه السلام) و شیعیانش، پاسخ امام (علیه السلام) به نامة احمد بن أبی نصر بزنطی است که وقتی احمد بزنطی، طی نامهای از امام (علیه السلام) درخواست ملاقات مینماید، امام (علیه السلام) در ضمن پاسخ به سؤالات وی، زمان ملاقات را به وقت دیگری موکول مینماید، زیرا در آن زمان، حکومت بر امام (علیه السلام) سخت گرفته بوده است و رجوع مردم به امام (علیه السلام) مشکل بوده است.(4)
ص: 51
همچنین ماجرای دستگیری احمد بن عیسی بن زید توسط هارون در سال 188 ه_.ق، و گریختن وی از زندان(1) و حوادث متعاقب آن نیز، دلیل دیگری بر عدم آزادی کامل شیعیان _ به طور عام یعنی همه فرقهها _ در زمان هارون میباشد. ماجرا از این قرار بود که در سال 188 ق هارون، احمد بن عیسی بن زید علوی را دستگیر کرد، ولی او از زندان گریخت و به بصره رفت و در آنجا شیعیان را به خود دعوت میکرد. هارون برای دستگیری او جاسوسانی گمارد و همچنین جایزه تعیین کرد، اما بر او دست نیافتند، پس ملازم او را که پیرمردی بالای نود سال بود را گرفته و نزد هارون بردند، ولی او حاضر به نشان دادن محل اختفای احمد بن عیسی نشد و سرانجام در اثر تازیانه به قتل رسید.(2)
فعالیت شیعیان، در پوشش سازمان وکالت نیز دلیل دیگری بر عدم آزادی کامل شیعیان در دورة مذکور میباشد که از جمله وکلای امام رضا7، عزیز بن مهتدی، صفوان بن یحیی، عبدالله بن جندب و عبدالرحمن بن حجاج بودند.(3)
بنابراین، شیعیان در سالهای 183 تا 193 ه_.ق، از آزادی نسبی، و نه مطلق برخوردار بودند ولی در زمان حکومت امین، به دلیل اختلاف و درگیری شدید بین او و مأمون، ونیز سرگرم شدن بیش از حدّ امین به خوشگذرانی و هوسرانی، شیعیان از آزادی بیشتر و تقریباً کاملی برخوردار بودند. چنانکه گفتة اصفهانی مؤید این مطلب میباشد؛ وی دو علت سرگرم بودن امین به عیاشی و خوشگذرانی و لهو و لعب، و نیز جنگ بین او و مأمون که در
ص: 52
نهایت منجر به قتل امین شد، را از علل عدم برخورد و آسیب به هیچ یک از علویان در دورة امین دانسته است.(1)
پس از قتل امین و به خلافت رسیدن مأمون (198 ق)؛ هنوز یکسال از حکومت تثبیت نشدة مأمون نگذشته بود که قیام های علویان در سال 199 ق، از منطقة عراق و در کوفه آغاز شد و به سرعت عمده نقاط مرکزی همانند کوفه، بصره، حجاز و یمن و برخی از نقاط شرقی همانند فارس و اهواز را دربرگرفت(2).
پس حکومت مأمون، چنانکه قبلاً هم گفته شد با انبوهی از مشکلات آغاز شد، و اوضاع سیاسی در آغاز حکومتش آشفته بود و ناراضیان و مخالفان بسیاری داشت؛ مأمون که زیرکترین خلیفة عباسی به شمار میرفت و خود و خلافتش را در برابر تندباد حوادث میدید، دریافت که نمیتواند همزمان در دو جبهة مهم (عباسیان و علویان) مبارزه کند، پس ابتدا با علویان از در صلح و سازش درآمد و به دنبال راه حلی برای غلبه بر مشکلات ناشی از آنان، با توجه به گستردگی قیام های علویان، که خلافت عباسی را نامشروع میدانستند و نیز گرایش اکثرمردم تحت حکومتش به ویژه ایرانیان و بالأخص خراسانیان به آنان (علویان)، و با توجه به پایگاه و جایگاه مردمی امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و مسائلی از این دست، مسألۀ ولایت عهدی
ص: 53
امام رضا (علیه السلام)(1) و حتی به نقلی خلافت ایشان(2) را مطرح کرد، البته طرح مسألۀ ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) میتوانسته اخطاری هم برای عباسیان طرفدار امین، و ناراضی از مأمون بوده باشد که در صورت ادامۀ این وضع، یعنی ادامۀ درگیری بین او و خاندان پدریاش، ممکن است خلافت از عباسیان به علویان انتقال یابد.(3)
مأمون در ادامة سیاست صلح و سازش با علویان، و نشان دادن اخلاص خود در دوستی با علویان، اقداماتی را انجام میدهد، از جمله اینکه؛ لباس سیاه که نشانه و شعار عباسیان بود را کنار گذارده و لباس سبزکه لباس علویان بود(4)، را برتن نمود و دستور داد که دیگران نیز چنین رفتار نمایند.(5) همچنین از آنجا که علویان با شعار «الرضا من آل محمد (علیه السلام)» قیام مینمودند _ و البته خود عباسیان نیز با همین شعار به پیروزی و غلبه بر بنی امیه دست یافته بودند _ مأمون، امام (علیه السلام) را مصداق واقعی این شعار دانست(6) و البته او از این راه میتوانست تقریباً بر همۀ قیامهایی که با این شعار، انجام میشد غلبه یابد.
در مجموع، در پنج سال دوم و پایانی امامت امام رضا (علیه السلام) که با سال های آغازین حکومت مأمون معاصر بود، وضعیت سیاسی
ص: 54
برای شیعیان، وضعیتی نسبتاً مطلوب و آزاد به شمار میرفت.
به طور کلی، درزمان امامت امام رضا (علیه السلام) خلفای وقت _ به خصوص مأمون _ به دلایل مختلف که مهمترین آنها، بالارفتن توان و قدرت علویان وشیعیان، و ترس حکومت از قدرت آنان وخطری که برای حکومت داشتهاند، بوده است، به شیعیان رو کرده واین دورانها هرچند مقطعی به نفع شیعیان بوده است و نسبت به دورههای قبلی، فضایی نسبتاً آزاد و باز برای فعالیت شیعیان به شمار میرفته است.(1) در واقع، این فضا به گونهای بوده است که برخی گمان کردهاند که مأمون شیعه بوده است. سید محسن امین و محمد جواد فضل الله از کسانی هستند که وی را شیعه میدانند(2) اما آنچه قویتر مینماید، معتزلی بودن مأمون است که به دلایل مختلف از جمله الزام مردم به قبول و قائل شدن به خلق قرآن(3) که از عقاید معتزله به شمار میرفت و نیز رسیدن معتزله به اوج اقتدار و اعتلا در زمان وی(4) که قبلاً بیان شد، این نظر صحیحتر مینماید.
در این زمان (دوران امامت امام رضا (علیه السلام)) همچنین تشیعِ افراد حکومتی از جمله مربیان امین و مأمون در زمان هارون، (5) تشیع
ص: 55
فضل بن سهل، (1) طاهر بن حسین(2) در دورة مأمون را بیان کردهاند که پیرامون تشیع آنان بحث های ضدّ و نقیضی وجود دارد؛ که البته ما در صدد بررسی صحت و سقم این موارد نیستیم، بلکه آنچه برای ما مهم است، نفوذ گستردة تشیع در این زمان (امامت امام رضا (علیه السلام)) است که باعث شده عدهای، افراد مهم حکومتی و حتی خود خلیفه را شیعه معرفی نمایند.
ص: 56
از منظر مسائل فرهنگی، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) هفده سال از دورة امامت خود را در مدینه سپری کرده و با آزادی نسبی به نشر معارف اسلامی و مذهبی میپردازد. در این مدت، هارون عمدتاً گرفتار درگیریهای سیاسی و نظامی در شرق یعنی خراسان بوده و پس از وی دوران درگیری میان پسران او، امین و مأمون (193 _ 198 ق) فرا میرسد و در آغاز حکومت مأمون، وی به تثبیت پایههای حکومت خود و مبارزه با مدعیان در نقاط مختلف میپردازد و از این رو در این هفده سال، حکومت مرکزی نمیتواند توجه چندانی به فعالیتهای امام (علیه السلام) وبه دنبال آن ممانعت از ادامة آن داشته باشد.(1) جایگاه والای امام رضا (علیه السلام) در مدینه که پیشتر آورده شد، میتواند مؤید این گفته باشد.
در طی حکومت پنج سالة امین، مدینه نیز درگیر مناقشات سیاسی بین دو برادر بوده و از توجه به مسائل دیگر و ازجمله فعالیتهای فرهنگی شخصیتی مانند امام رضا (علیه السلام) غافل بودند و در طی این مدت، امام (علیه السلام) توانست بخش عظیمی از معارف اسلامی و شیعی را در میان مردم منتشر سازد که بخش مهمی از روایات آن حضرت (علیه السلام) تحت عنوان مسند الامام الرضا (علیه السلام) گردآوری شده است.
گفته شده در دورة حکومت امین، امام رضا (علیه السلام) در سال 194 ق به بصره رفته و به درس و تعلیم و تربیت پرداخت.(2)
ص: 57
سرشماری تعداد راویان امام رضا (علیه السلام)، نشان میدهد که تعداد کسانی که از این بزرگوار کسب حدیث کردهاند، بیش از تعداد کسانی هستند که از سه امام بعد از امام علی (علیه السلام) و از سه امام بعد از امام رضا (علیه السلام) نقل روایت کردهاند، که این امر با توجه به اینکه ایشان غالب عمر خود را در مدینه سپری کردهاند، نشانگر پویایی و تحرک و نشاط مدرسة مدینه در این دوران میباشد. به عنوان نمونه، شیخ طوسی تعداد راویان امام رضا (علیه السلام) را 317 نفر برشمرده است، این در حالی است که تعداد راویان سه امام پس از امام رضا (علیه السلام) را به ترتیب 113 و 182 و 103 نفر، و تعداد راویان سه امام پس از امام علی (علیه السلام) را به ترتیب 41 و 109 و 173 نفر ذکر کرده است.(1)
محل تحدیث، تدریس و افاضات علمی وحدیثی امام رضا (علیه السلام) در مدینه، مسجد نبوی بود و همچنین مجالس دیگری نیز در بیت شریف آن حضرت (علیه السلام) منعقد میشد. (2) چنانکه از امام رضا (علیه السلام) نقل شده که میفرمود: «در روضه مینشستم و شهر مدینه آکنده از عالمان بود، اما هرگاه یکی از آنان در مسألهای دچار مشکل و سرگشتگی میشد، همگان او را به سوی من راهنمایی میکردند، ومسأله را نزد من میفرستادند و من پاسخ آن را میدادم».(3)
نکتة شایان ذکر دربارة شیوههای حاکم بر مدرسة حدیثی شیعه
ص: 58
در مدینه آن که، پس از عصر صادقین(علیهماالسلام) به تدریج کار تبویب و دستهبندی همراه با کتابت احادیث در کتب و مجموعههای حدیثی رو به آغاز و انجام گرفتن نهاد؛ و لذا در بررسی فهرست مؤلفات اصحاب امام کاظم و امام رضا(علیهماالسلام) کار تبویب و دسته بندی احادیث به وضوح مشاهده میشود.(1)
حیثیت علمی امام (علیه السلام) مهمترین عامل در توسعةمذهب شیعه به حساب میآمد. به ویژه که مبانی فکری شیعه نیز در آن شرایط، مشخص شده بود و طبعاً مرجعیت علمی امام (علیه السلام)، توسعۀ فکر شیعی را دربرداشت.(2) چنانچه آثار متعددی با عناوین کتاب، نسخۀ، مسائل، نسخۀ مبوّبۀ کبیرۀ، به آن حضرت (علیه السلام) منسوب است.(3)
از مهمترین ویژگیهای دورة امامت امام رضا (علیه السلام) در بعد فرهنگی، حضور چند ساله امام (علیه السلام) (200 _ 203 ق) در شرق دنیای اسلام آن روز _ که به خراسان مشهور بود _ میباشد؛ حضوری که در طول سلسله امامت دربارة هیچ یک از دیگر امامان: تکرار نشد واین خود فرصتی گرانبها برای امام (علیه السلام) بود تا معارف شیعی را مستقیماً و بدون واسطه برای خراسانیان که به صورت کلی دوستدار خاندان اهل بیت: بودند و هنوز تفکیک چندانی میان مصادیق این خاندان نمیکردند، بیان کند.(4)
ص: 59
خراسان از قرن دوم هجری بدین سو، محلی مناسب برای حضور و رشد و گسترش تشیع بوده و حضور هرچند کوتاه مدت امام رضا (علیه السلام) در این منطقه نیز موجب تعمیق و تقویت این زمینه شد. در بررسی منابع مربوط به تاریخ تشیع در خراسان، قراین متعددی بر گرایشهای شیعی در نقاط مختلف آن دلالت دارند.(1)
امام رضا (علیه السلام) که از روی اکراه و اجبار راهی خراسان شده بود(2)، در این سفر هم، از تلاش و فعالیت برای هدایت و ارشاد جامعه و بخصوص شیعیان فروگذار نکردند واز هر فرصتی برای ارشاد آنان استفاده مینمودند، چنانکه در طول مسیر، همواره و از طرق مختلف و حتی با بجاگذاشتن آثار و معجزاتی، به ارشاد و هدایت مردم میپرداختند(3) و با اینکه مأمون دستور داده بود که امام (علیه السلام) را از مسیر کوفه و قم که شیعه نشین بودند، عبور ندهند بلکه از راه بصره و اهواز و فارس به مرو بیاورند، (4) ولی با این حال امام (علیه السلام)، تمام تلاش خود را برای گسترش معارف شیعی مینمودند، چنانکه ملاحظه میشود در نیشابور که شمار بسیاری از مردم به استقبال امام (علیه السلام) شتافته بودند و چند هزار قلم به دست مشغول نوشتن روایت از امام (علیه السلام) بودند، (5) وقتی علماء نیشابور از امام (علیه السلام) تقاضا نمودند که حدیثی از پدران بزرگوارش بیان
ص: 60
نماید، حضرت (علیه السلام) با ذکر حدیثی که سلسله سند آن را از طریق پدر بزرگوارش تا حضرت رسول اکرم (علیه السلام) متصل نمود، از قول جبرئیل و او از قول خداوند متعال چنین فرمود:(1) «لا إله إلا الله دژ من است، پس هرکس وارد [قلعه و دژمن] شود، از عذاب من در امان خواهد بود». و سپس بعد از آنکه مرکب امام به حرکت درآمد، حضرت فرمود: «بشروطها، وأنا من شروطها»(2)؛ البته شروطی دارد و من از شروط آن هستم. و نیز در روایتی مشابه در پایان چنین آمده است که؛ و جبرئیل از قول خداوند متعال فرمود: منم خدایی که نیست خدایی جز من، پس عبادت کنید مرا، و هرکس از شما با اخلاص به لا إله الا الله شهادت دهد، همانا او وارد قلعه و دژ من شده است، و هرکس وارد دژ من شود، از عذابم در امان خواهد بود. در این هنگام از امام (علیه السلام) پرسیدند که اخلاص در شهادت چیست؟ و آن حضرت (علیه السلام) فرمود: «طاعۀ الله و طاعۀ رسول الله و ولایۀ أهل بیته علیهم السلام».(3)
این واقعة تاریخی، حاوی نکات فراوانی است از جمله اینکه؛ امام (علیه السلام) در آن لحظة حساس و فرصت طلایی، اساسیترین مسأله را بیان مینمایند وآن مسألۀ توحید است و در ادامه و در پیوند با مسألۀ توحید، مسألۀ امامت را بیان مینمایند. طرح مسألۀ امامت و ارتباط آن با توحید، از یک طرف مشروعیت حکومت را زیر سؤال میبرد و از طرفی پاسخی محکم و دندان شکن به همة کسانی بود که به هر طریق و به هر دلیلی، در حلقات
ص: 61
سلسلة امامان معصوم:، دست برده و جامعة شیعه را دچار سرگردانی و چالش نموده بودند.
مسألۀ امامت، مسألهای مهم و کلیدی بود که اختلاف بر سر آن، باعث ایجاد بحران در جامعه و بخصوص در بین شیعیان شده بود تا جایی که میان آنها تفرقه انداخته بود؛ و طرح آن، در این فرصت طلایی، نشان دهندة اوج بحران در این دوره میباشد. همچنین در اینجا امام (علیه السلام) با نقل حدیث از طریق پدران بزرگوارش، امامان قبل از خود را به طور واضح معرفی مینمایند و خط بطلانی بر تمام فرق به وجود آمده تا آن زمان، میکشند.
تکیة ائمه: بر طریق اباء خود، در نقل روایت، بهترین علامت برای توسعۀ فکر شیعی بوده است.(1)
اقدامات و فعالیتهای بعدی امام (علیه السلام) در طول دورة ولایت عهدی، نیزبا همة مراقبت ها و محدودیتهایی که بر ایشان و شیعیانشان از سوی دستگاه خلافت وجود داشت، در جهت تعلیم و تربیت و نشر معارف ناب اسلامی ادامه یافت، چنانکه از عبدالسلام بن صالح هروی نقل شده که گفت: وقتی خبر به مأمون رسید که حضرت رضا (علیه السلام) مجالس کلام منعقد کرده و مردم جذب دانش او شدهاند، مأمون به حاجب خود محمد بن عمرو طوسی دستور داد که مردم را از مجلس آن حضرت (علیه السلام) دور کرده و آن حضرت (علیه السلام) را نزد مأمون حاضر سازد؛ سپس مأمون وقتی نظرش به آن حضرت (علیه السلام) افتاد، سخنان درشت به ایشان گفت و آن حضرت (علیه السلام) را زجر و استخفاف کرد و حضرت رضا (علیه السلام) غضبناک از نزد مأمون بیرون
ص: 62
رفت، و او را نفرین سختی نمود.(1)
حتی امام (علیه السلام) در اجرای عبادات اسلامی نیز سعی در احیاء سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشتند، چنانچه وقتی مأمون با اصرار و پافشاری از امام (علیه السلام) خواست تا نماز عید را بخواند، امام (علیه السلام) به شرط خارج شدن برای نماز به شیوة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) خواندن نماز را قبول کردند. (2) که این خود، مشروعیت عباسیان را که با شعار «الرضا من آل محمد (علیه السلام)» به پیروزی و حکومت رسیده بودند، زیر سؤال میبرد و نیز حقانیت ائمه اطهار: را که إحیاء کنندگان واقعی سنت جدشان رسول خدا (علیه السلام) بودند را به اثبات میرساند. و تأثیر این گونه نماز خواندن و آن هم توسط نوادة رسول خدا (علیه السلام) در مردم به حدی بود که مأمون دستور داد تا امام (علیه السلام) را قبل از خواندن نماز، برگردانند.(3)
آنچه بر اهمیت حضور امام (علیه السلام) در خراسان _ که چنانکه گفته شد به درخواست خود حکومت وقت نیز صورت گرفته بود _ در بعد فرهنگی میافزود، شخصیت خاص و ویژۀ مأمون بود که به عنوان عالمترین و علم دوستترین خلفای بنی عباس معرفی شده است، و همو بود که به هر دلیل کم نظیرترین مجالس مناظره و احتجاج را در مرو تشکیل میداد تا دانشمندان آیینها و مذاهب مختلف، دیدگاههای خود را بیان کرده و برای اثبات باورهای خود به تلاش بپردازند.(4) در این راستا، مأمون به طرق مختلف کوشش داشت که امام رضا (علیه السلام) را در معرکه مناظرات و
ص: 63
مباحثاتی که با سایر فرقهها و صاحبان ادیان و مذاهب مختلف برپا میشد، وارد گرداند، او مجالسی برای بحث دربارة مسائل علمی و مشکلات فکری ترتیب میداد و برجستهترین دانشمندان و برترین متفکران زمان و همچنین سران زندیقان و اصحاب جدل ومناظره را در این مجالس گرد میآورد، و اینها کسانی بودند که سطوت و قدرت علمی آنها بیم انگیز و مغالطههای پیچیده و خصمانة آنها که راه را بر دلیل و حجت میبست ترسآور بود، و تشکیکات تند آنها دلیل و برهان را سست و ناچیز میکرد. اما امام (علیه السلام) به سبب تملک نیروی عظیم علمی، در تمام این مجالس بر حریفان و دشمنانش پیروز بود، بدون اینکه آن حضرت (علیه السلام) خود را وارد مغالطات جدلی کند، چنانکه برخی از مناظره کنندگان برای اینکه بنای حجت خصم را ویران کنند، و قوت استدلال او را از میان ببرند، بدان پناه میبردند، ولی آن حضرت با بیانی معجزه آسا و روشی روشن و راهگشا، به دلائل مطمئن خود در اثبات حق، تکیه میفرمود.(1)
و این چنین بود که مأمون، خود مصداق این بیان گردید که«عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد» اما با وجود همة این تلاشهای امام رضا (علیه السلام) و همة زمینههای مساعد در زمان امامت ایشان، اینکه چرا دورة امامت ایشان، مثل دورة امامت جد بزرگوارش امام صادق (علیه السلام) به یکی از نقاط عطف دوران تشیع امامی تبدیل نشد، به نظر میرسد عمدة مشکل به جریانهای
ص: 64
درون شیعی باز میگردد.(1)
به دیگر عبارت شاید بتوان گفت: مهمترین ویژگی دوران امامت امام رضا (علیه السلام) ظهور فرقهها و جریانهای پرقدرت درون شیعی و مقابلۀ شدید برخی از آنها با امام (علیه السلام) بود، به گونهای که اینگونه مقابله را در دوران امامت امامان دیگر، کمتر مشاهده میکنیم. آنچه این ویژگی را با اهمیتتر میساخت آن بود که سردمداران برخی از این جریانها، امامت هفت امام قبلی را پذیرفته و بلکه خود به عنوان مورد اطمینانترین اشخاص امام قبلی یعنی امام کاظم (علیه السلام) مطرح بودند، و از منظر علمی جزو دانشمندان و راویان برجسته به شمار میآمدند و البته طبیعی بود که امام (علیه السلام) در مقابله با اینگونه فرقهها که در آن زمان، کیان سلسله وار امامت را به شدت در معرض خطر قرار داده بودند، ایستادگی کرده و عمدۀ همت خود را صرف محکوم کردن و از بین بردن آنها بنماید، به ویژه آنکه به علت جایگاه سردمداران آنها ونیز وارد شدن آنها از راه مناظره و استدلال ممکن بود که شیعیان فراوانی تحت تأثیر قرار گرفته و انسجام درون شیعی، ضربات جبران ناپذیری را تحمل نماید.(2)
تلاشهای بسیار امام رضا (علیه السلام) در مقابله با اینگونه جریانها و بالأخره پیروزی نسبی بر آنها، به گونهای بود که در پایان امامت امام (علیه السلام)، یک انسجام نسبی در میان شیعیان امامیه پدید آمده بود و زیرساختهای این انسجام به قدری قدرتمند بودکه حتی بحرانهای بعدی همچون کودکی امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام) در آغاز امامتشان نیز نتوانست این یکپارچگی را از بین ببرد و از
ص: 65
این رو در دوران آن دو امام (علیه السلام) کمتر شاهد پدید آمدن فرقههای درون شیعی میباشیم، و از اینجاست که میتوان گفت: این قدرت، تلاش و جایگاه امام (علیه السلام) بود که توانست بر این جریانهای درون شیعی فائق آید.(1)
در واقع تلاشها و روشنگریهای امام (علیه السلام) و برخی اصحاب خاص آن حضرت (علیه السلام) در نقاط مختلف، موجب شد که معارف و احادیث شیعی تا حدّ زیادی از دستبرد تحریف و جعل، در امان بماند و همچنین باعث نجات بسیاری از شیعیان از افتادن در دام گمراهی و ضلالت شد.
از جمله اصحاب آن حضرت (علیه السلام) یونس بن عبدالرحمن و محمد بن ابی عمیر بودند که در شمار اصحاب اجماعند. این دو تن از جمله راویان از امام هفتم و هشتم(علیهماالسلام) هستند و دارای تألیفات بسیار بودهاند و به عنوان نمونه، ابن ابی عمیر علاوه بر تألیفات شخصی، نزدیک به صد اصل از اصول روایی شیعه را نیز حدیث کرده است.(2) یونس بن عبدالرحمن نیز، هزاران جلد کتاب در رد مخالفان نگاشته است، (3) درجات علمی وی تا آنجا بوده که وقتی عبدالعزیز بن مهتدی خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیده و عرض کرده بود که در هر زمان و همه وقت، نمیتواند به خدمت امام (علیه السلام) برسد، در این صورت برای فراگیری معالم و معارف دینیاش چه کند؟ امام (علیه السلام) او را به مراجعه به نزد یونس بن عبدالرحمن
ص: 66
راهنمایی کرد.(1) میزان فقاهت او به حدی بوده که فضل بن شاذان دربارۀ او چنین گفته است: در اسلام، کسی فقیهتر از سلمان فارسی نیامده و پس از وی، کسی فقیهتر از یونس بن عبدالرحمن ظاهر نشده است.(2) همچنین در روایت دیگری به سلمان در عصر خودش، تشبیه شده است.(3)
از دیگر اصحاب برجستة امام رضا (علیه السلام)، زکریابن آدم قمی بود که نجاشی (م 450 ق) از وی با تعبیر «ثقۀ، جلیل، عظیم القدر و کان له وجه عندالرضا (علیه السلام) » یاد کرده است.(4) شیخ طوسی (م 460 ق) نیز او را جزء وکلای ممدوح ائمه:معرفی کرده است.(5)
کارگزاران سازمان وکالت که نمایندگان ائمه: شمرده میشدند، مهمترین مرجع و ملجأ در حل معضلات علمی و اعتقادی شیعیان بودند. آنان گاه این وظیفه را شخصاً انجام میدادند (در صورت وجود شرایط لازم علمی و معرفتی)، و گاه از طریق اخذ و ارسال نامههای حاوی سؤالات شیعیان به معصومین: و متقابلاً تحویل پاسخ آنها به شیعیان؛ و از آنجا که برخی از وکلای ائمه: از رتبههای علمی خوبی برخوردار بودند، با اصرار و تأکید ائمه هدی: گاه در مسند افتا و یا بحث و مناظره مینشستند.(6) چنانکه امام رضا (علیه السلام) در پاسخ به علی بن مسیّب که اظهار میداشت به دلیل دوری محل سکونتش از امام (علیه السلام) در هر زمان، توان ملاقات
ص: 67
امام (علیه السلام) را ندارد، در این صورت معارف و معالم دینیاش را از چه کسی فراگیرد؟ امام (علیه السلام) فرمود: از زکریا بن آدم، که بر دین و دنیا امین است.(1)
جایگاه و مقام علمی والای برخی اصحاب امام رضا (علیه السلام) _ که به چند تن آنها اشاره شد _ نشان دهندة رشد و توسعۀ تفکر شیعی در دورة امامت امام رضا (علیه السلام) میباشد که البته این به معنای رشد وتوسعه صحیح تفکر شیعی و آن هم در بین همة شیعیان نیست، چنانکه در روایتی آمده که زکریا بن آدم به علت ازدیاد و کثرت نادانان در بین خاندانش، قصد خروج از میان آنها را داشت و زمانی که این مسأله را به اطلاع امام رضا (علیه السلام) رساند، امام (علیه السلام) به او فرمود: چنین مکن، زیرا که از اهل بیت تو، به واسطۀ تو دفع بلا میشود، چنان که از اهل بغداد به واسطة ابی الحسن کاظم (علیه السلام) دفع بلا میشود.(2) از شواهد دیگر انحراف در تفکر شیعی در این زمان، وجود و فعالیت گستردة فرقههای مختلف درون شیعی میباشد.
در پایان یادآور میشویم که در زمان مأمون که به علما و دانشمندان توجه بسیار شد، و امام رضا (علیه السلام) به عنوان ولیعهد به دربار خلافت آورده شد، شعرای شیعی از جمله دعبل خزاعی که در مدح اهل بیت: و ذمّ دشمنانشان، شعرهایی در خور ستایش سروده بودند، به عرصة اجتماع آمده و در ملأ عام، از مصیبتها و ظلم و جور فراوانی که بر ائمه: رفته بود، پرده برداشته و از ظلم و جور بنی عباس که گناهشان بیشتر از بنی امیه بود، سخن راندند.(3) از دیگر شاعران برجستة این زمان، میتوان به ابراهیم
ص: 68
بن عباس صولی که نابغة زمان خود در نظم ونثربود، ونیز ادیب و شاعر بزرگ رزین بن علی که دوست دعبل خزاعی بود، اشاره کرد.(1)
به طور کلی وجود آزادی و آسایش نسبی در دهة آخر حکومت هارون، چنانکه گذشت و نیز آزادی عمل بیشتر از آن، در دورة بعدی یعنی در زمان حکومت امین، و همچنین سیاست صلح و سازش و مسالمت آمیز مأمون با علویان و شیعیان در دورة مورد بحث، و نیز علم دوستی مأمون و حمایت وی از علما و دانشمندان؛ همه نشان دهندة شرایط بسیار مساعد و مناسب سیاسی و در نتیجه فرهنگی در زمان مذکور میباشد که در صورت اتحاد بین شیعیان و جمع شدن زیر پرچم امامت اصیل یعنی امام رضا (علیه السلام) ، این شرایط مساعد و فرصت طلایی و ارزشمند به عنوان نقطة اوج و عطفی مهم، وحتی عصری طلایی برای شیعۀ امامی مطرح میشد، و اثراتی گران بها به دنبال داشت. هرچند تلاش والای امام رضا (علیه السلام) و شیعیان خاص و خالص ایشان، این نقطة عطف را به وجود آورد؛ ولی به نظر میرسد بیشترین توان وتلاش امام رضا (علیه السلام) در خالص سازی و پاکسازی شیعه و تشیع از غبار انحرافات و کژی ها صرف شد؛ و ایشان تمام تلاش خود را برای تعمیق سازی و رشد کیفی تشیع، و از سویی هشدارها و برحذر داشتن دیگر شیعیان از این آلودگیها و انحرافات و انشعابات به کار بردند. و اگرچه در زمان جدّ بزرگوارشان، امام صادق (علیه السلام) گسترش شیعه و ایجاد مکتب شیعی را شاهدیم؛ در این زمان، پاکسازی و نگهداری شیعیان را که در ورطة نابودی به سر میبردند را مرهون مجاهدتهای امام رضا (علیه السلام) هستیم.
ص: 69
ص: 70
زیدیه گروهی بودند که پس از قیام زیدبن علی(علیه السلام) (م 122 ق) شکل گرفته و حداقل تا زمان مورد بحث، بیش از آنکه به امور فرهنگی و اعتقادی بپردازند به کارهای سیاسی رو آورده و در واقع، مشخصۀ اصلی آنها و آنچه که بدان شناخته میشدند، قیامهای آنان بود. آنها قیام و جهاد را نه صرفاً به جهت مبارزه با حاکم جائر، بلکه به این جهت که حکومت را حقّ علویان فاطمی میدانستند، آن را واجب دانسته و در راه رسیدن به آن، لحظهای درنگ نمیکردند.
آنان معتقد به امامتِ فرزندانی از حضرت فاطمه(س) بودند که به جای تقیه، قیام به سیف نموده و مردم را به امامت خویش دعوت نمایند. از همین رو، اینان در سیر تاریخی خود، در مواجهه و رویارویی با ائمۀ پس از امام حسین (علیه السلام)، دچار مشکلات و تناقضاتی چه در عقیده و چه در عمل گردیدند.
در همین راستا، در این قسمت میکوشیم تا در حدّ امکان برخوردهای زیدیه با امام رضا (علیه السلام) و متقابلاً مواضع و برخوردهای امام رضا (علیه السلام) را با آنان مورد بررسی و کنکاش قرار دهیم.
ص: 71
حدود هفده سال از امامت امام رضا (علیه السلام)، در این دوران _ پیش از ولایت عهدی _ قرار دارد که عمدة برخوردهای امام (علیه السلام) با زیدیان، مربوط به سالهای 199-201ق میباشد که در ادامه به آن میپردازیم.
تعامل امام رضا (علیه السلام) با زیدیه در این سالها (199 _ 201 ق)، مربوط به مواضع آن حضرت (علیه السلام) نسبت به قیام های علویان میباشد که با توجه به عقاید زیدیه در مورد شرایط امام و امامت، و همچنین حضور گستردۀ زیدیه(1) به ویژه جارودیه(2) در این قیام ها، میتوان از این قیام ها با عنوان قیام های زیدی یاد نمود. آغازگر قیام های این دوره، فردی از علویان به نام محمدبن ابراهیم بن اسماعیل معروف به ابن طباطبا بود که چنانکه گفته شده، انگیزش قیام در وی، به تحریک شخصی از اهالی جزیره به نام نصربن شبیب بوده است(3)؛ که در ادامه به این قیام مهم و قیامهای بعدی منشعب از آن در این مدت، پرداخته خواهد شد.
ص: 72
محمدبن ابراهیم طباطبا یکی از امامان زیدیه است(1)، که در سال 199 ه_. ق، قیام خود را در کوفه، با شعار «الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)» و عمل به کتاب و سنّت آغاز کرد.(2) فرماندهی نظامی این قیام بر عهدۀ ابوالسرایا سری بن منصور بود(3)؛ ماجرای پیوستن این فرد غیر علوی به این قیام علوی و به دست گرفتن رهبری نظامی قیام، از این قرار است که در زمان جنگ بین امین و مأمون، ابوالسرایا که به شجاعت و دلیری مشهور شده بود، به درخواست هرثمة بن اعین به سپاه وی پیوست، ولی پس از قتل امین، هرثمه از مواجب او و یارانش کاست(4) و این امر موجب جدا شدن ابوالسرایا از سپاه هرثمه و درگیری با وی شد، چنانکه پس از آن، ابوالسرایا به یکی از آشوبگران حکومتی تبدیل شده و به هر شهر و دیاری که میرفت با حاکم آنجا درگیر شده و مال و اموالی به چنگ میآورد(5)، و در این گیرودار با ابن طباطبا آشنا شده و به او پیوست و این دو، قرار ملاقات و ابتدای قیام خود را در کوفه گذاشتند(6)، و به این ترتیب ابن طباطبا رهبری معنوی قیام و ابوالسرایا رهبری نظامی آن را به عهده گرفتند. قیام ابن
ص: 73
طباطبا و ابوالسرایا در ابتدا پیروزیهای چشمگیری را به بار آورد، اما از آنجا که محمدبن ابراهیم (ابن طباطبا)، دارای نظرات و عقاید خاصی برای جنگ و شروع و انجام آن بود(1)، و در این راستا به ابوالسرایا سفارشاتی میکرد که گرچه در ابتدا ابوالسرایا گوش به فرمان وی بود(2) ولی پس از مدتی این اختلاف عقیده باعث ایجاد کدورت بین آنها شد(3)، و هر چند صاحب مقاتل، مرگ محمدبن ابراهیم را در اثر بیماری میداند(4) ولی در برخی منابع، مرگ ناگهانی و زودهنگام محمدبن ابراهیم را در اثر زهری که ابوالسرایا به او داده بود، میدانند(5). ابن اثیر در مورد علت قتل محمدبن ابراهیم به دست ابوالسرایا چنین میگوید: ابوالسرایا دانست که با بودن محمد قدرتی نخواهد داشت، بنابراین او را زهر داد و کشت.(6)
چنانکه گفته شده، پس از وفات ابن طباطبا، ابوالسرایا محمدبن محمدبن زید را که در اوان جوانی بود، به عنوان رهبر معنوی قیام انتخاب کرد و در واقع، خود، قدرت را به دست گرفت(7) و لشکریانش را به سوی بصره و واسط و اطراف آن دو، فرستاد.(8)
حاکمانی که برای شهرهای مختلف انتخاب و فرستاده شدند، اکثراً علوی و از فرزندان امام موسی کاظم: یعنی برادران امام
ص: 74
رضا (علیه السلام) بودند ولی نامی از امام رضا (علیه السلام) در میان آنان دیده نمیشود؛ و اما نام حاکمان تعیین شده برای حکومت ایالات مختلف که تعدادی از آنها از برادران امام رضا (علیه السلام) بودند، بدین گونه آمده است: ابراهیم و اسماعیل و زید از فرزندان امام موسی بن جعفر (علیه السلام) که به ترتیب برای حکومت بر سه ایالت یمن، فارس و اهواز انتخاب شدند. و اما در مورد نواحی بصره، مکه، مدائن به ترتیب سه فرد علوی به نامهای عباس بن محمد، حسین بن حسن و محمدبن سلیمان برای حکومت بر این نواحی انتخاب و فرستاده شدند.(1)
حاکمان منصوب به محل حکومت خود رفته و بر حاکمان عباسی فائق آمده و حکومت نواحی مذکور را به دست گرفتند. آوازۀ این فتوحات به مناطق دیگر نیز رسید و مردم شام و جزیره را به نوشتن نامه به محمدبن محمد (رهبر معنوی قیام) _ مبنی بر اینکه منتظر رسول و حاکمی برای اطاعت از ایشان هستند - واداشت.
در نتیجۀ این امور، و شکست های قبلی که فرمانداران حسن بن سهل از سپاهیان و فرمانداران ابوالسرایا خورده بودند، حسن بن سهل به دنبال راه چارهای برای این مشکل عظیم، هرثمة بن اعین را به مبارزه با ابوالسرایا فراخواند.(2)
مبارزة هرثمه و ابوالسرایا به شکست ابوالسرایا انجامید که شاید یکی از دلایل شکست ابوالسرایا در مبارزه با وی این بوده باشد که ابوالسرایا قبلاً در رکاب و سپاه هرثمه مبارزه میکرده و همراه
ص: 75
وی بوده و در نتیجه هرثمه به فنون و شیوههای مبارزاتی ابوالسرایا آشنا بوده است و راحتتر میتوانسته بر او چیره شود.
به هر حال، مقابلۀ این فرماندۀ بزرگ (هرثمة بن اعین) _ که روزی به جای حسن بن سهل، فرماندۀ مقتدر و والی عراق بود، و اینک ضعف و ناتوانی حسن بن سهل عراق را به چنان آشفتگی دچار کرده بود که با بیچارگی و درماندگی دست نیاز به سوی فرماندار سابق (هرثمه)، دراز کرده و از او تقاضای کمک نموده بود-(1) با ابوالسرایا، حکومت عباسی را از خطر جدی و عظیم رهانید، و در جنگی طاقت فرسا که بین علویان و عباسیان برپا شده بود، با حیلهها و تزویرهایی که هرثمه برای طرف مقابل به کار میبست، سرانجام ابوالسرایا شکست خورد و به همراه محمدبن محمدبن زید و عدهای دیگر، شبانه کوفه را ترک گفته و آوارۀ شهرها شدند، تا اینکه سرانجام توسط فردی به نام حماد کندغوش که فرماندار دهکدهای به نام «برقانا» بود و به آنها وعدۀ امان داده بود، اسیر گشته و به نزد حسن بن سهل فرستاده شدند. حسن که در ابتدا تصمیم به کشتن هر دو رهبر قیام (ابوالسرایا و محمدبن محمد) داشت، پس از شنیدن نصیحت عدهای از یارانش، از کشتن محمد منصرف شد و وی را به نزد مأمون فرستاد. مأمون که از سن کم و جوانی محمد، تعجب کرده بود پس از چهل روز او را مسموم کرد(2) و به این ترتیب مهمترین قیام علویان در زمان مأمون با کشته شدن دو رهبر اصلی قیام، به پایان رسید.
در مورد تعامل امام رضا (علیه السلام) با قیام ابن طباطبا و موضع و نحوۀ
ص: 76
برخورد آن حضرت (علیه السلام) نسبت به این قیام، تنها یک گزارش که ناقل آن محمدبن اثرم است، در منابع مشاهده شد. وی ماجرا را چنین نقل میکند که زمانی که محمدبن سلیمان علوی از سوی ابوالسرایا، حاکم بر مدینه شده بود، خاندانش و دیگر قریشیان، با او بیعت کردند و به او گفتند که اگر از امام رضا (علیه السلام) نیز بیعت گرفته شود، و او هم با ما باشد، امر ما یکی میشود. طبق این پیشنهاد، محمدبن سلیمان پیکی را به سوی امام رضا (علیه السلام) برای ملحق شدن امام (علیه السلام) به آنان فرستاد. ولی امام (علیه السلام) این امر را موکول به گذشت بیست روز دیگر نمود و فرمود: پس از گذشت بیست روز به نزد شما خواهم آمد. اما هجده روز پس از این تاریخ، سپاهیان جلودی که برای سرکوب این قیام به مدینه فرستاده شده بودند، قیام گران مدینه را شکست داده و مجبور به فرار کردند. به طوری که ناقل این روایت (محمدبن اثرم)، که همان پیک و فرستادۀ محمدبن سلیمان به سوی امام رضا (علیه السلام) بود، میگوید در حال فرار بوده که با صدای امام (علیه السلام) متوجه ایشان شده که به او فرموده: بیست روز گذشت یا نه؟!(1)
این گزارش در صورت صحّت، حکایت از تیزبینی و پیش بینی یا پیشگویی امام (علیه السلام) نسبت به نتیجۀ این قیام خام را دارد. در واقع، موضع امام (علیه السلام) در برابر این گونه قیام های زیدیه، همان موضع پدران گرامیشان بود، یعنی اطلاع غیبی و یا تحلیل آنها این بود که این نوع حرکت ها و قیام ها نافرجام و بینتیجه است.(2)
ص: 77
محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق (علیه السلام) بود که گفته شده به علت زیبایی و جمال و کمالی که داشته، به دیباج مشهور شده است.(1) وی فردی عابد و فاضل(2) و شجاع(3) و سخی(4) بود که گفته شده که وی در مورد خروج و قیام با شمشیر با زیدیه هم رأی بوده است.(5)
در مورد قیام محمدبن جعفر (دیباج) گفته شده که او در سال 199 ه_ در مکه قیام کرد، و زیدیۀ جارودیه نیز او را همراهی کرده و به او پیوستند.(6) گفته شده که وی در ابتدا فردی عزلت نشین بود که با سیاست، کاری نداشت، (7) و در علت ورودش به سیاست و شمشیر بستنش، دلایل متفاوتی ذکر شده(8) که در اینجا مجال بحث در مورد آنها نیست.
بنا به نقل برخی منابع، او در آغاز قیامش، مردم را به امامت محمدبن ابراهیم - ابنطباطبا- دعوت میکرد و پس از وفات او،
ص: 78
خود دعوی امامت نمود(1) و در سال 200 ه_. ق با وی به عنوان امیرالمومنین بیعت شد.(2)
در مورد مواضع و برخوردهای امام رضا (علیه السلام) با قیام عمویش محمدبن جعفر، چند روایت وجود دارد که حاکی از نهی و عدم موافقت امام (علیه السلام) نسبت به قیام بوده، ولی علی رغم نهی مستقیم امام (علیه السلام) به عمویش محمد و نیز نهی غیر مستقیم آن حضرت (علیه السلام) توسط یکی از یارانش، محمد به قیام و جنگش ادامه میدهد و طبق پیش بینی امام (علیه السلام) شکست خورده و یارانش کشته میشوند. در ادامه به روایات وارده در این زمینه میپردازیم؛
1 _ هنگامی که محمدبن جعفر در مکه قیام کرد و مردم را به سوی خود دعوت کرد و امیرالمومنین نامیده شد و با او به خلافت بیعت شد امام رضا (علیه السلام) به او فرمود: ای عمو، پدر و برادر خود را تکذیب مکن که این امر تمام نمیشود.
ولی علی رغم توصیۀ امام (علیه السلام)، محمدبن جعفر قیام کرد و پس از مدت کوتاهی جلودی او را شکست داده و محمدبن جعفر از او امان خواست و لباس سیاه پوشید و به منبر رفته و خود را خلع کرد و گفتههای پیشین خود را تکذیب کرد و گفت: خلافت، از آن مأمون است و من، در آن حقی ندارم.(3)
چنانکه ملاحظه میشود، امام رضا (علیه السلام) صریحاً وی را از اقدام به این قیام برحذر داشته و ناکامی و تمام نشدن آن را به او گوشزد
ص: 79
نموده، و این رویه را مخالف رویۀ پدرش (پدر محمد)، امام صادق (علیه السلام) و برادرش امام کاظم (علیه السلام) دانسته است.(1)
2 _ در جنگی که بین محمدبن جعفر و هارون بن مسیّب درگرفت، هارون امام رضا (علیه السلام) را به عنوان میانجی به سوی عمویش محمد فرستاد، ولی محمد این وساطت را نپذیرفت و جنگ را ادامه داد، ولی نتیجۀ جنگ به نفع هارون رقم خورد و محمد به نزد هارون رفته و از وی برای خود و یارانش امان خواست.(2)
3 _ از یکی از یاران(3) امام رضا (علیه السلام) روایت شده که هنگامی که هارون بن مسیّب قصد جنگ و نبرد با محمدبن جعفر را داشت، امام رضا (علیه السلام) به او فرموده که به نزد محمدبن جعفر برود و به او بگوید که فردا قیام نکند زیرا در صورت قیام، شکست خورده و یارانش کشته میشوند. آن شخص، این مطلب را به عرض محمد رساند ولی با جواب نامناسب وی مواجه شد، و محمد علی رغم فرمایش امام (علیه السلام) قیام کرد و شکست خورد و یارانش کشته شدند.(4)
ص: 80
حسین بن حسن که از نوادگان امام سجاد (علیه السلام) بود، در سال 199 ه_ از جانب ابوالسرایا به عنوان امیرالحاج و حاکم بر مکه انتخاب شد.(1)
گرچه وی بدون درگیری و به راحتی وارد شهر مکه شده بود، (2) اما طبق گفتۀ برخی منابع، به خاطر اقدامات ناشایست او و یارانش، مردم از وی رویگردان شده و از رفتارش به ستوه آمدند.
نارضایتی مردم و نیز اطلاع وی از خبر قتل ابوالسرایا، باعث شد که او و یارانش به نزد محمدبن جعفر (دیباج) رفته و او را که نزد مردم، محترم و آبرودار بود، تحریک به قیام نمایند. محمد که در ابتدا مخالفت میکرد، با اصرار فرزندش علی و حسین بن حسن افطس، راضی به بیعت شد(3) و بدین ترتیب، حسین به قیام محمد پیوست.
ص: 81
(1) فرزند امام موسی بن جعفر (علیه السلام) بنابه نقل برخی منابع، ابراهیم فردی شجاع، سخی و بخشنده بود که در زمان مأمون از طرف محمدبن زید بن علی بن حسین(علیهماالسلام) در یمن حکومت میکرد.(2)
ماجرا از این قرار بود که ابراهیم به همراه عدهای از یارانش در سال 200 هجری، مکه را به قصد یمن ترک گفته و راهی آن سامان شد. در آن زمان، والی یمن از طرف مأمون، اسحاق بن موسی بود که با اطلاع از خبر نزدیک شدن ابراهیم به صنعا، از راه نجدیه از آنجا بیرون رفته و یمن را برای ابراهیم خالی گذاشت.(3) و بدین ترتیب شهر بدون جنگ و درگیری در اختیار ابراهیم قرار گرفت.
پس ازمدتی، حمدویه بن علی بن عیسی بن ماهان از طرف حکومت عباسی برای مقابله با ابراهیم عازم یمن شد و ابراهیم با یارانش، به جنگ با وی پرداخته و نبردهای سختی بین آنها روی داد که سرانجام ابراهیم از یمن به طرف مکه حرکت کرد و در رویارویی بین یزید بن محمد _ جانشین حمدویه در مکه _ و
ص: 82
ابراهیم، یزید بن محمد شکست خورده و ابراهیم وارد مکه شد و بر آن غلبه یافت؛(1) تااینکه پس از ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام)، مأمون فرمان بیعت امام رضا (علیه السلام) را با عیسی جلودی به مکه فرستاد و در این زمان، ابراهیم بن موسی در مکه اقامت داشت و به نام مأمون دعوت میکرد و با ورود جلودی به مکه، ابراهیم به استقبال وی شتافت. از طرف دیگر حمدویه، حاکم عباسی یمن نافرمان شده بود، پس مأمون فرمان حکومت یمن را برای ابراهیم نوشت و ابراهیم طبق فرمان مأمون راهی یمن شد و در مقابله با پسر حمدویه، توانست وی را شکست دهد و راهی صنعا شود ولی در جنگ سختی که بین سپاه او و حمدویه روی داد، ابراهیم شکست خورده و به طرف مکه فرارکرد.(2)
ص: 83
زید، دیگر برادر امام رضا (علیه السلام) بود که از سوی ابوالسرایا به حکمرانی اهواز فرستاده شد. (1) وی به همراه عباس بن محمد جعفری _ که از طرف ابوالسرایا برای حکومت بر بصره فرستاده شده بود(2) _ و یکی دیگر از علویان، توانستند با حسن بن علی مأمونی که والی بنی عباس بر بصره بود، پیکار کرده و وی را شکست داده و بصره را به تصرف درآورند.(3) زید در بصره خانههای بنی عباس را به آتش کشید و به زیدالنار شهرت یافت.(4) جلودی، فرماندة عباسی برای سرکوبی زید - که خانهها و اموال بسیاری را از مردم غارت کرده بود _ راهی بصره شد و پس از یک روز نبرد، زید را شکست داده و او را اسیر کرده و به نزد مأمون فرستاد.(5)
ص: 84
حدود سه سال از امامت امام رضا (علیه السلام)، در دوران پس از ولایت عهدی ایشان قرار دارد که برای بررسی آن، به دو مبحث تعامل امام (علیه السلام) با قیام زیدالنار و نیز آثار ولایت عهدی آن حضرت (علیه السلام) بر فرقۀ زیدیه پرداخته میشود.
ص: 85
مواضع و نحوة برخورد امام رضا (علیه السلام) با قیام برادرش زید، به زمان پس از ولایت عهدی برمیگردد. گرچه قیام ابن طباطبا و ابوالسرایا قبل از ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) سرکوب شد، ولی شعلهها و انشعابات و آثار آن، تا پس از ولایت عهدی نیز ادامه داشت به طوری که پس از ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام)، زید را که توسط جلودی دستگیر شده و به نزد مأمون فرستاده شده بود، (1) را به دستور مأمون به نزد امام (علیه السلام) فرستادند.(2)
ماجرای پس از دستگیری زید و تعامل و نحوة برخورد امام (علیه السلام) با این قیام، و در واقع دیدگاه امام (علیه السلام) نسبت به این قیام، از دو زاویۀ گفتگوی امام (علیه السلام) با مأمون و گفتگوی امام (علیه السلام) با زید قابل بررسی است:
مأمون اظهار میداشت که زید را - با آن اعمال ناشایستش- بخاطر امام (علیه السلام) بخشیده و با گوشه و کنایههایش، امام (علیه السلام) را آزار میداد. مأمون به امام (علیه السلام) میگفت که اگر این زید (برادر امام (علیه السلام))، امروز قیام کرده و این اعمال ناشایست را انجام داده، پیش از او زید بن علی هم قیام کرده و کشته شده است و دلیل کشته نشدن این زید _ با اینکه عملش کوچک نبوده _ را مقام و منزلت امام (علیه السلام) نزد خودش (مأمون) ذکر میکند. اما امام (علیه السلام) با پاسخی محکم،
ص: 86
این مقایسة مأمون را رد کرده و زید بن علی (علیه السلام) را از علمای آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی میکند که برای خدا جهاد کرده و در راه خدا نیز کشته شد. امام (علیه السلام) در ادامه روایتی را از امام جعفر صادق (علیه السلام) به این مضمون نقل مینماید که زید، مردم را به «الرضا من آل محمد» دعوت میکرد و اگر پیروز میشد، البته به آنچه مردم را به آن دعوت میکرد، وفا مینمود. امام (علیه السلام) همچنین ادعای امامت توسط زید را رد کرده و زید را از مخاطبان آیة شریفه «وجاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم»(1) خواند. (2)
گفتگوی امام (علیه السلام) با مأمون، حاوی نکات مهمی است از جمله:
1- توجه به این نکته که، امام (علیه السلام) آن سخنان(3) را در مقابل و در حضور مأمون که مخالف علویان است، ذکر میکند.
2- امام (علیه السلام) آن همه تمجید از زیدبن علی را در مقایسۀ با زیدالنار بیان میکند و زیدبن علی را – که فردی عالم و دانشمند و حلیف قرآن خوانده میشد(4)، را در مقایسه با زیدبن موسی (زیدالنار) که فردی بیسواد و تندرو و پر مدّعا بوده(5) و آن اعمال ناشایست را در ضمن قیامش انجام داده بود – از علمای آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خوانده و او را مورد تمجید قرار داده و مقایسۀ مأمون
ص: 87
را اشتباه خوانده و آن را رد نمود.
3- عبارات امام (علیه السلام) گرچه زید بن علی (علیه السلام) را مورد تمجید قرار داده، ولی امامت و ادعای امامت را از او نفی کرده است و قیامش را جهادی در راه خدا خوانده که هدفش رضای خداوند متعال بوده است. در واقع، سخنان امام رضا (علیه السلام) ابطالی بزرگ بر فرقة زیدیه به شمار میآید، چرا که اولاً: اینکه زید به امامت خود دعوت میکرده، را رد کرده است. ثانیاً: قیام او را جهاد در راه خدا دانسته است. چنانکه قبلاً گفته شد، برخی شرایط امامت از نظر زیدیه، دعوی امامت و قیام به سیف (قیام مسلحانه) بود. (1) با توجه به سخنان امام (علیه السلام)، قیام زید قیامی برای دعوت به خود و امامت خودش نبوده، چه اینکه بخواهد قیام به سیف، اصل و مبنای امامت قرار گیرد!
4- امام (علیه السلام) در روایتی که از امام صادق (علیه السلام) نقل مینماید، میفرماید که زید به «الرضا من آل محمد» دعوت میکرد و اگر پیروز میشد، به وعدهاش و آنچه که مردم را به آن فرا میخواند، وفا میکرد.
این روایت، روایتی قابل تأمل است و خود دارای نکاتی است از جمله اینکه، در اینجا آمده که زید به «الرضا من آل محمد» دعوت میکرد، یعنی منتخبی از آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)(2) و نه دقیقاً و مشخصاً شخص امام صادق (علیه السلام). چنانچه گفته شده که مراد از
ص: 88
«الرضا من آل محمد» شخصی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده که مردم یا بزرگان هاشمی و علوی و یا بزرگان بلاد و... بر او اجتماع نموده و به او راضی شوند؛ هر فردی که انتخاب میشد، «الرضا» بود. یعنی از «الرضا» شخص معین و مشخصی مراد نبوده است. (1)
نکتۀ فوق الذکّر، به علاوۀ توجه به این مطلب که مسلّماً اگر زیدبن علی (علیه السلام) پیروز میشد، بهتر از بنیامیه بود؛ چرا که او به کتاب خدا و سنت عمل میکرد، ما را به عمق سخنان امام (علیه السلام) بیشتر نزدیک مینماید.
امام (علیه السلام)، اعمال و رفتار و افکار برادرش زید را به شدت مورد نکوهش و انتقاد قرار داده(2) و میفرماید که اگر گفتار برخی کوفیان، مبنی بر اینکه خداوند آتش جهنم را بر فرزندان حضرت فاطمه(س) حرام نموده است، او را مغرور ساخته، باید بداند که این شأن، فقط مخصوص امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) است(3) و شامل حال او نمیشود. امام (علیه السلام) در ادامه با یادآوری عبادات بسیار امام موسی بن جعفر(علیه السلام)(4)، سوگند یاد میکند که شرط رسیدن به پاداش نیکویی که در نزد خداست، همانا اطاعت از خداوند است و اگر او (زید) میپندارد که با معصیتش به اجر و پاداش میرسد، سخت در اشتباه است. (5)
ص: 89
در این هنگام، زید عرض کرد: «من برادر تو و پسر پدر تو هستم»، (1) و آن حضرت (علیه السلام) در پاسخش فرمود: تو وقتی برادر من هستی که خدا را اطاعت نمایی، (2) و اگر خدا را نافرمانی کنی، بین من و تو برادری نیست. (3) سپس امام (علیه السلام) به آیة شریفهای استناد نمود که در آن، خداوند متعال پسر نوح را به خاطر معصیت و عمل ناشایستش، از اهل نوح خارج ساخت.(4)
چنانکه ملاحظه میشود، امام (علیه السلام) افکار غلط زید را رد نموده و افکار و اندیشههای صحیح را جایگزین آن مینماید، و شرط برادری زید را با خود، اطاعت از خدا میداند.
ص: 90
تأثیر مهم و کلّی ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) بر زیدیان را میتوان در خاموش شدن قیامهای آنان در آن زمان دانست. (1)
زیدیان که یکی از علتهای اصلی قیامهایشان، واگذاری حکومت به یکی از اولاد حضرت فاطمه(س) بود؛ وقتی دیدند که ولایت عهدی به یکی از علویان فاطمی یعنی امام رضا (علیه السلام) واگذار شده، دیگر دلیلی برای قیام نداشتند و شاید با توجه به مشکلات و درگیریهای مأمون با عباسیان و نیز واگذاری ولایت عهدی به یکی از علویان، گمان میکردند که خلافت از عباسیان به علویان منتقل خواهد شد. از این رو، نه تنها دست از قیام کشیده بلکه به یاری حکومت مأمون نیز شتافتند. به عنوان نمونه در این مورد، وقتی به عباسبن موسی دستور داده شد که ابتدا برای مأمون و سپس برای برادرش امام رضا (علیه السلام)، مردم را دعوت نماید، او طبق دستور عمل کرد ولی با نارضایتی و عدم موافقت عدۀ زیادی از شیعیان روبرو شد. (2) که البته شاید بتوان این گونه افراد – منظور، عباسبن موسی و امثال او- را از جمله افرادی دانست که بنا به گفتۀ برخی منابع، به خاطر جاه و مقام و رسیدن به اهداف دنیوی، اطراف امام (علیه السلام) جمع شده بودند. (3)
ولی به طور کلّی، مسألۀ ولایت عهدی امام (علیه السلام)، باعث شد
ص: 91
که گروهی از زیدیان، حداقل در زمان ولایت عهدی امام (علیه السلام) به امامت ایشان رو آورده و مطیع آن حضرت (علیه السلام) شوند. (1) و از آثار این ولایت عهدی بر بسیاری از زیدیان جدید، این است که آنان از امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از ائمۀ خود یاد میکنند و نام ایشان را در فهرست اسامی امامان خویش میآورند و استدلالشان برای این پذیرش امامت ایشان، ورود آن حضرت (علیه السلام) به عرصۀ سیاست است . چرا که به نظر آنان، امام (علیه السلام) با پذیرش ولایت عهدی و ورود به عرصۀ سیاست، شرط آنان برای امامت را دارا بوده؛ زیرا قیام به سیف را اعم از شمشیر کشیدن ظاهری دانسته و ورود به عرصۀ سیاست را، نوعی از قیام به سیف میدانند. (2)
ص: 92
ص: 93
ص: 94
پس از رحلت امام صادق (علیه السلام)، انشعابات زیادی در بین شیعیان اتفاق افتاد. گروهی معتقد به امامت اسماعیل فرزند ارشد امام صادق (علیه السلام) - که بنا به نقل مشهور در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) در گذشته بود – شدند (اسماعیلیه خالصه)، و گروهی معتقد به امامت عبدالله افطح – برادر تنی اسماعیل و نیز بزرگ ترین فرزند بر جای ماندۀ امام صادق (علیه السلام) _ شدند و گروهی نیز به امامت محمد بن جعفر، فرزند دیگر امام (علیه السلام) گرویدند (سمطیه)، و عده ای به امامت امام کاظم (علیه السلام) روی آوردند که پس از مرگ افطح، این عده افزایش یافتند. امّا مسألة مهم در این بحث، گروندگان به امامت محمد بن اسماعیل هستند که مرگ اسماعیل را پذیرفته و به امامت محمد، فرزند او معتقد بودند.(1)
گفته شده محمد بن اسماعیل که حدود هشت سال بزرگ تر از عمویش امام کاظم (علیه السلام) بود(2)، احتمالاً پس از گرویدن عدة زیادی به امام کاظم (علیه السلام)، مدینه را ترک گفت و به سوی مشرق رفت و اختفا گزید و از این رو، لقب مکتوم گرفت؛ و درنتیجه، هم ارتباط نزدیک خود با مبارکیه که در کوفه متمرکز بودند را حفظ کرد و هم از تعقیبِ عباسیان در امان ماند که بنا بر عقیدة اسماعیلیان بعدی، این هجرت، آغازگرِ دورة ستر در نهضت اسماعیلیه قدیم است که با روی کار آمدن و استقرار خلافت فاطمیان به پایان رسید.(3)
با توجّه به دورة ستر اسماعیلیه که طبیعتاً در این دوره، آموزه ها و فعالیت های آنان به صورت زیرزمینی و مخفیانه صورت
ص: 95
می گرفته، تعاملی بین این فرقه با امام رضا (علیه السلام) و پیروانش گزارش نشده، و به عبارت دقیق تر چنین گزارشی مشاهده نشد؛ و یا حداقل، تعامل آشکاری که اسماعیلیان با امام رضا (علیه السلام) و پیروانش داشته باشند، نبوده است؛ مگر این که بپذیریم که آنها در قالب فرق دیگر، به خصوص خطابیان، با امام (علیه السلام) و یارانش برخورد داشته اند. چرا که برخی منابع، اسماعیلیان را با خطابیان، یکی دانستهاند.(1)
ص: 96
ص: 97
ص: 98
پیشتر در مورد فطحیه توضیحاتی داده شد، از جمله این که فطحیان کسانی بودند که پس از امام صادق (علیه السلام)، قائل به امامت بزرگ ترین فرزند بازماندة آن حضرت (علیه السلام) به نام عبدالله افطح شده و او را امام خود دانستند.
این گروه که در ابتدای رحلت امام صادق (علیه السلام)، اکثریت را تشکیل می دادند، پس از چندی بنا به دلایلی در اعتقاد خود به امامت عبدالله، تجدید نظر کرده و به گروه هایی تقسیم شدند.
در منابع کهن، مطلبی دالّ بر درگیری و یا برخورد تند امام رضا (علیه السلام) با فطحیان یافت نشد، و حتی برخی منابع، از نوعی تعامل و معاشرت مثبت امام (علیه السلام) با آنان سخن گفته اند. روایاتی در این زمینه از این قرارند:
در گزارشی آمده که شخصی خدمت امام رضا (علیه السلام) رسید تا از آن حضرت (علیه السلام) در مورد عبدالله بن جعفر سؤال کند، امّا قبل از آن که آن شخص سؤالش را بپرسد، امام (علیه السلام) فرمود: «ای محمد بن آدم، به درستی که عبدالله امام نبود.»(1)
چنان که ملاحظه می شود، روایت فوق حاکی از رد امامت عبدالله افطح توسط امام رضا (علیه السلام)، و در واقع نوعی هدایت و ارشاد می باشد.
روایت دیگر در زمینة تعامل امام (علیه السلام) با فطحیان، خبر از کفن کردن یونس بن یعقوب که به قولی فطحی بوده است، توسط امام (علیه السلام) را می دهد.(2)
ص: 99
از آن طرف، روایاتی مبنی بر رجوع و برگشت برخی فطحیان از مذهب خود وجود دارد. برای نمونه گفته شده که یونس بن یعقوب که فطحی بوده، توبه کرده و به امامت امام کاظم (علیه السلام) معتقد گشته است.(1) همچنین گفته شده که حسن بن علی بن فضال که فطحی بوده، در اواخر عمرش از عبدالله به امام کاظم (علیه السلام) رجوع کرده است.(2)
روایاتی نیز وجود دارد که بیان می کند که فطحیان از امام رضا (علیه السلام) نقل روایت می کرده اند، مثلاً گفته شده که علی بن اسباط از امام رضا (علیه السلام) روایت نقل می کرده است و در همین خبر از وی، با عنوان «أوثق الناس و أصدقهم لهجة»(3)؛ «مورد اطمینان ترین مردم و راستگوترین آنها» یاد شده است.(4)
در مورد علل عدم درگیری امام رضا (علیه السلام) و حتی داشتن تعامل مثبت با فطحیان، به نظر می رسد از آنجا که بیشترین درگیری آن حضرت (علیه السلام) با فرقة نوبنیان واقفیه بوده، چنان که در فصل بعد خواهد آمد، این فرقه در زمان آن حضرت (علیه السلام) یعنی پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام) به وجود آمده و علاوه بر انکار امامت امام رضا (علیه السلام)، به مبارزاتی گسترده علیه امام رضا (علیه السلام) و یارانش پرداخته و به خطری جدی برای جامعة شیعی تبدیل شدند، به طوری که امام رضا (علیه السلام) برای طرد و حذف آنان و رفع اثرات سوء اقداماتشان به فعالیت های جدّی و گسترده ای دست زدند.
ص: 100
در این شرایط و همچنین با توجّه به شرایط کلّی جامعة آن روز که شمّه ای از آن قبلاً ذکر شد، و نیز با توجه به حضور فرق دیگر شیعی و نیز ویژگی های کلّی فطحیانِ زمانِ امام رضا (علیه السلام) که علاوه بر این که اکثر آنان امامت امام رضا (علیه السلام) را قبول داشتند، معمولاً از فقهای بزرگ و راویان ثقه بودند، شاید امام (علیه السلام) صلاح را در مدارا و برخورد دوستانه با فطحیان می دید.(1)
شایان توجّه است که هرچند فرقة فطحیه به امامیه نزدیک تر، و کم خطرتر از واقفیه ذکر شده است(2)، امّا این به معنای بی ضرری آنها برای جامعة شیعی نبوده است؛ چنان که در تاریخ حضور ائمة معصومین: دوبار انحراف شیعیان از مسیر اصلی خود، به دلیل و یا تحت تأثیر گفتار و عقاید فرقة فطحیه صورت گرفته است. یک بار پس از شهادتِ امام رضا (علیه السلام)، که پیروانش در مورد جانشین آن حضرت (علیه السلام) دچار اختلاف شده بودند، گروهی قائل به امامت برادر امام رضا (علیه السلام) یعنی احمد بن موسی شدند، با این توجیه که امام کاظم (علیه السلام) پس از امام رضا (علیه السلام)، وی را جانشین خود قرار داده است و بدین ترتیب امامت دو برادر را جایز دانسته و به گفتاری مانند گفته های فطحیه پرداختند.(3)
و امّا دیگربار، این اتفاق پس از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) افتاد و در اختلافی که پیروانش در مورد جانشین آن حضرت (علیه السلام) پیدا کرده بودند، عده ای برادر آن حضرت (علیه السلام) یعنی جعفر را
ص: 101
جانشین او دانسته و در این راستا مشکلاتی را برای جامعة شیعی به وجود آوردند.(1) قابل ذکر است که برخی از آنان با عنوان نوفطحیه (الفطحیة الثانیة)(2) یاد کرده اند.
ص: 102
ص: 103
ص: 104
واقفه یا واقفیه در اصطلاح عام به تمام فرقههایی گفته میشود که بر امامی از ائمه معصومین: ، قبل از امام دوازدهم(عج) توقف کرده و او را آخرین امام دانسته و امامت امامان بعدی را نپذیرفتند و امّا این واژه در معنای خاص خود، به گروهی گفته می شود که بر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) توقف کرده و او را آخرین امام دانسته و امامت امامان بعدی شیعه را نپذیرفتند و خود به گروه هایی تقسیم شدند که این گروه ها، گرچه در کیفیت وفات و حیات و غیبت و رجعت او7 با یکدیگر اختلاف داشتند، ولی همگی بر این عقیده بودند که امام هفتم (علیه السلام)، همان مهدی موعود بوده و پس از او، امام دیگری وجود ندارد.
این فرقه که پس از شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) در سال 183 هجری به وجود آمد، ویژگی های خاص و منحصر به فردی داشت که همین ویژگی ها هم باعث رواج سریع و دوام بیشتر آن، نسبت به دیگر فرقه های واقفیه در زمان دیگر امامان: شد، و نیز همین ویژگی ها باعث برخورد و مبارزة سخت تر و جدی تر امام رضا (علیه السلام) و پیروان فداکارش با این فرقه گردید. در ادامه، پس از بررسی این ویژگی های خاص، به رابطه و تعامل امام هشتم (علیه السلام) با این فرقه پرداخته می شود.
ص: 105
فرقة واقفیه دارای خصوصیات و ویژگی هایی بود که بررسی و توجه به آن ها، بیانگر علل رشد سریع آن می باشد.
مهم ترین ویژگیِ فرقة واقفیه، رهبران آن بودند که همین مورد نیز سهم بسزایی در گسترش و رشد سریع این فرقه در بین عامّة مردم و حتی در بین خواصّ شیعه داشت و افراد بسیاری را به خود جذب کرد.
سران این فرقه، از جایگاه علمی و اجتماعی و روایی بالایی در بین مردم برخوردار بودند(1)، به طوری که رهبران این گروه و تعداد زیادی از کسانی که به آنان پیوستند، از فقهای بزرگ شیعه محسوب می شدند و جایگاه والایی در نزد شیعیان داشتند که این موضوع، تعداد زیادی از شیعیان را به آنان ملحق می کرد و یا حداقل در حالت شک و حیرت قرار می داد.(2) جایگاه علمی برخی از واقفیان، به گونه ای بود که برای معرفی آنان واژه های فقیه، ثقه و مشهور به کار رفته است، مثلاً نجاشی در مورد عبدالله بن جبلة بن حیان می نویسد: «و کان عبدالله واقفا، و کان فقیها ثقة مشهورا»(3).
برخی رهبران فرقة واقفه، از سران سازمان وکالت بوده و وکلای بزرگی بودند، و از آنجا که انتخاب وکلا از سوی ائمة اطهار:
ص: 106
دارای شرایط خاصی بوده و افراد واجد شرایط خاصی، برای این امر خطیر برگزیده می شدند(1)؛ به نظر می رسد این امر نیز در سوق شیعیان به سوی واقفیان تأثیر بسزایی داشته، یعنی مردم با احتساب این که این افراد، افراد موثق و قابل اعتمادی برای امام قبلی (علیه السلام) بوده اند، به سوی آنان کشیده می شدند.
امتیاز سومی که سران و رؤسای واقفیه را ویژه قرار داده بود، جایگاه روایی آنان بود، چرا که آنان روایت های زیادی در بخش های مختلف فقه، کلام، تفسیر و دیگر معارف اسلامی و شیعی را نقل می کردند که طبیعتاً امکان داشت، روایاتی موافق با گرایش های آنها و یا روایاتی دوپهلو نیز وجود داشته باشد و همین مسأله شیعیان امامیه را در برخورد با پذیرش روایات آنها دچار مشکل می کرد.(2)
پس رهبران فرقة واقفه که با عناوین فقیه، وکیل و راوی در بین مردم شناخته شده بودند و برای آنان معتمد و موثق بودند، نقش قابل توجهی در کشاندن مردم به سوی این فرقه داشتند.
از دیگر ویژگی های واقفیان، می توان به کیفیت حیات و شهادت امام کاظم (علیه السلام) اشاره کرد. از آنجا که این موضوع در قسمت های بعدی، ذیلِ موارد دیگر خواهد آمد، از توضیح آن در این قسمت صرف نظر می کنیم.
ص: 107
در مورد پیدایش واقفیه و انحراف این فرقه، عامل برجسته ای که در منابع رجالی و روایی شیعی به آن برمی خوریم، انگیزه های مادی و مالی است. این گرایش افراطی به دنیا، و دنیادوستی باعث شد که حتی عده ای از بزرگان اصحاب امام کاظم (علیه السلام) به انحراف رفته و باعث انشقاقی بزرگ در جامعة شیعه گردند.
چنان که در مباحث پیشین اشاره شد، یکی از وظایف مهم سازمان وکالت و وکلا، اخذ وجوهات شرعی و هدایای مردم و فرستادن آن، نزد امام وقت (علیه السلام) بود.(1) طبق روایات و گزارش ها، هنگامی که امام هفتم (علیه السلام) به شهادت رسید، نزد وکلای آن حضرت (علیه السلام) مبالغ زیادی از این وجوهات جمع شده بود که بنا به گفتة منابع، همین فراوانی اموال، سبب وقف وکلا و انکار وفات امام کاظم (علیه السلام) از سوی آنان شد.(2)
تفسیر و برداشت نادرست و اشتباه و یا به عبارت دیگر کج فهمی از روایات، یکی دیگر از علل مهم توقف و شاید یکی از ابزار مهم در دستِ بنیانگذارانِ وقف بر امام کاظم (علیه السلام) بود که باعث شده بود افراد زیادی را به تردید و یا گمراهی بیافکند که
ص: 108
شیخ مفید و شیخ طوسی، نمونههایی از این موارد را ذکر کرده و سپس نقد و رد نمودهاند.(1)
یکی دیگر از علل انحراف برخی از شیعیان پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، فعالیت های گستردة سیاسی امام کاظم (علیه السلام) در راستای تشکیلاتی کردن شیعه و در نتیجه سوء برداشت برخی شیعیان از این فعالیت ها بوده است؛ تا جایی که برخی از شیعیان گمان کرده اند که وی، مهدی موعود بوده و از این رو شهادت و رحلت او را قبل از تشکیل حکومت آرمانی و براندازی ظلم و جور، منتفی دانسته و معتقد به غیبت و سپس رجعت و قیام وی شده اند. آنچه این اعتقاد را محکم تر می کرد، غیبت های طولانی امام (علیه السلام) به خاطر زندان های مکرّر ایشان در اواخر عمر و بالاخره شهادت امام (علیه السلام) در زندان بود که این همه، یاری گر واقفیان در تعابیرشان شده بود.(2)
علاوه بر موارد یادشده، آنچه که در گسترش دامنة انحراف مؤثر و تأثیرگذار بود، دوری و عدم دسترسی آسان مردم به امام هفتم (علیه السلام) - چه به خاطر بعد مسافت و چه به خاطر اختناق و خفقان موجود – بود که باعث شده بود، امام (علیه السلام) وکلایی را از طرف خود به نزد مردم در شهرهای دور از سکونت خود بفرستد، چنان که به طور مثال عثمان بن عیسی رواسی وکیل ایشان در
ص: 109
مصر(1) و حیان سراج، وکیل امام (علیه السلام) در کوفه بود.(2)
طبیعتاً این وکلا مورد اعتماد و وثوق مردم نیز واقع می شدند، چرا که از طرف امامشان تعیین شده بودند، در نتیجه پس از شهادت امام هفتم (علیه السلام) علاوه بر عوامل پیش گفته، دوری مسافت مردم این شهرها از امام بعدی (امام رضا (علیه السلام)) و همچنین اعتماد آنان بر وکلای امام قبلی، باعث تشدیدو گسترش جریان انحراف شده بود.
ص: 110
جریان وقف بر امام موسی کاظم (علیه السلام)، عده ای دیگر از سودجویان را نیز بر حلقة سودجویان واقفی افزود، به عبارت دیگر علاوه بر بنیانگذاران اولیة وقف که عمدتاً تحت تأثیر عوامل مادی این جریان را پدید آورده و به آن دامن می زدند، عده ای دیگر نیز با ورود به آن، بر آتش آن افزوده و آن را شعله ورتر و از طرفی بی اساس تر نمودند.
شعله ورتر از آن جهت که بر تشویش و انحراف افکار افزوده بودند و بی اساس تر، از حیث نمایان و آشکارتر بودنِ سستی و فساد عقاید و اعمالشان.
این عده که از غالیان بودند، با مشاهدة این تفرقه و چندگانگی، خود را واقفی خوانده(1) و با تخلیط عقاید غالیانة خود با عقاید واقفیان، سعی در سودجویی از این آب گل آلود داشتند؛ چنان که خود را جانشین امام کاظم (علیه السلام) خوانده و حتی پس از مرگ، برای خود جانشین تعیین می نمودند.(2)
محمد بن بشیر که بنیانگذار فرقة بشیریه از غلات بود(3)، در زمان حیات امام موسی کاظم (علیه السلام) به خاطر افکار و گفتار غالیانه و منحرفش، بارها مورد لعن امام (علیه السلام) قرار گرفته بود و امام (علیه السلام)، او را نفرین کرده و از او بیزاری جسته و حتی او را مهدور الدم خوانده بود.(4) دعاهای امام کاظم (علیه السلام) در قالب عباراتی نظیر «...اللهم انی
ص: 111
أسألک أن تخلصنی من هذا الرجس النجس محمد بن بشیر...»(1) نشان دهندة اوج خشم و نفرت امام (علیه السلام) از محمد بن بشیر و نیز نشانگر شدّت و عمق پلیدی افکار ابن بشیر می باشد.
محمد بن بشیر، پس از شهادتِ امام کاظم (علیه السلام) نه تنها خود را از توقف کنندگان، بلکه جانشینِ امام کاظم (علیه السلام) در زمان غیبتش معرفی نمود(2)، که اینها همه نشان از سوء استفادة غالیان، از فضای غبارآلود به وجود آمده، دارد.
ص: 112
واقفیان در جهت اثبات آراء و عقایدشان و نیز جذب افراد بیشتر، دست به اقداماتی زدند و در واقع مبارزاتی را شروع نمودند که این تلاش ها و مبارزات که در ابعاد و زوایای مختلفی انجام می گرفت، عبارت بودند از:
یکی از شیوه های واقفیان در ترویج عقاید و اندیشه هایشان، انجام امور فرهنگی و تبلیغی بود که در این راستا به نوشتن کتاب، تعلیم و تربیت شاگرد و نیز جعل و تحریف احادیث روی آوردند، که در ادامه با آوردنِ نمونه هایی به شرح بیشتر آنها می پردازیم:
واقفیان برای اثبات آراء و اقوالشان کتاب های زیادی نوشتند، و نکته ای که بیشتر قابل ملاحظه است، تألیف کتاب هایی توسط آنها در موضوع غیبت مهدی می باشد؛ و جالب آن که، آنان در این کتاب ها به طور عمده به ذکر روایات نقل شده از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه: در خصوص مهدی و قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخته و سپس آنها را بر امام هفتم (علیه السلام) تطبیق داده و آن حضرت (علیه السلام) را همان مهدی موعود معرفی می کردند.(1)
علی بن حسن طاطری کوفی که از او – به خاطر عقاید
ص: 113
منتشره اش در اصول و مبانی اعتقادی واقفه – به عنوان دانشمندترین فرد در میان واقفیه یاد شده است(1)، کتاب های زیادی در دفاع از مذهبش نوشت. شمار کتاب هایش را بیش از سی کتاب ذکر کرده اند.(2) که از جمله آنها کتابی تحت عنوان الغیبة می باشد.(3)
حسن بن محمد بن سماعه (م 263 ق)(4) که در واقفی گری متعصب خوانده شده است(5)، یکی دیگر از فقها و شیوخ واقفیه بوده(6) و تألیفات زیادی از جمله کتابی با نام الغیبة داشته است.(7)
علی بن احمد علوی موسوی یکی از سران واقفیه بود که وی نیز در دفاع از مذهبش کتاب نوشته بود.(8) ظاهراً کتاب های الغیبة که از نخستین روزهای به وجود آمدن واقفه، نگارش آنها آغاز شد، پایه های این فرقه را به شدت محکم کردند.(9)
یکی از راه های گسترش و نیز بقای هر مذهبی، تعلیم و تربیت شاگرد است؛ که به نظر می رسد سران واقفه به این امر نیز توجه
ص: 114
داشته و شاید یکی از دلایل ماندگاری (تا قرن چهارم) و نیز خطر بیشتر آنان هم، در همین مسأله بوده است.
گفته شده که مسجدی در کوفه بود که زرعة بن محمد حضرمی، امام جماعت آن بود(1) و احتمالاً از این مسجد برای تعلیم و تعلّم فرقة واقفه استفاده می شده است.(2)
حسن بن محمد بن سماعه (ابن سماعه) که از فقها و شیوخ واقفه بود(3)، شاگرد طاطری بوده و مذهبش را از او فرا گرفته بوده است.(4)
ظاهراً برخی از محدّثان واقفی با احادیث جعلی و نیز با تفسیرهای نادرست از روایات، در جهت حمایت از فرقة واقفه تلاش های زیادی انجام می دادند.(5) زرعة بن محمد یکی از واقفیانی بود(6) که چنانچه خواهد آمد، با جعل و تحریف قسمتی از روایت منسوب به امام صادق (علیه السلام)، عده ای را دچار شک و تردید و یا گمراهی نموده بود.(7)
از دیگر واقفیانی که می توان به عنوان جاعل حدیث از آنها یاد کرد، قاسم بن اسماعیل قرشی است. علی بن رباح دربارة او خبری بدین صورت آورده که به قاسم قرشی گفته که چند حدیث از محمد بن أبی حمزه شنیده است؟ قاسم بن اسماعیل در
ص: 115
پاسخ وی گفته است که فقط یک حدیث از وی شنیده است. ابن رباح در ادامة روایت نقل می کند که با وجود این گفته، وی پس از مدتی به نقل روایات زیادی از محمد بن ابی حمزه پرداخت.(1)
همچنین ابن رباح می گوید که از همین قاسم پرسیدم که چند روایت از حنان شنیده است؟ وی گفت: چهار یا پنج حدیث. ولی بعد از آن، احادیث فراوانی را از او نقل کرد.(2)
پراکندن شایعات، یکی دیگر از روش های مبارزاتی واقفیه بود، آنان در این روش، روایاتی را در مورد علت پذیرش امامت امام رضا (علیه السلام) توسط برخی از بزرگان اصحاب امام رضا (علیه السلام) مثل صفوان بن یحیی را از افرادی ناشناخته ذکر می کردند که این احادیث، ضعیف و ناقلان و راویانشان نیز مورد اعتماد نبودند(3) و این گونه قصد کوبیدن سران و بزرگان شیعه و نیز اثبات عدم درستی عقاید آنها را داشتند. چنان که آنان، روایتی را از علی بن معاذ نقل کردند که وی در مورد علت پذیرش امامت امام رضا (علیه السلام) از صفوان بن یحیی پرسیده و صفوان در پاسخش گفته است که پس از نماز و دعا و استخاره به امامت امام (علیه السلام) یقین پیدا کرده است.(4)
آنان همچنین از علی بقباقه روایت کردند که وی از صفوان بن یحیی و جمعی دیگر از بزرگان شیعه پرسیده که چگونه به امامت امام رضا (علیه السلام) یقین پیدا کرده اند؟ همگی گفته اند که پذیرش امامت امام (علیه السلام) توسط آنان، برگرفته از گفتة بزنطی بوده و وی را به بزنطی
ص: 116
که از نظر ناقل روایت، کودک و دروغگو بوده، احاله داده اند.(1)
تعارض در این دو روایت کاملاً مشهود است و در هر دو روایت قصد کوبیدن افرادی بزرگ مثل صفوان بن یحیی و در نتیجه کوبیدن طرفداران امامت امام رضا (علیه السلام) کاملاً آشکار است. چنان که در روایت اول بیان شده که صفوان، پاسخ داده که در نتیجة نماز و نیایش و استخاره به امامت امام رضا (علیه السلام) یقین حاصل کرده است و در روایت دوم بیان شده که وی و چند تن از بزرگان گفته اند که در نتیجة گفتة بزنطی به امامت امام (علیه السلام) یقین پیدا کرده اند؛ که این گونه روایات نشان دهندة تلاش زیاد واقفیان، در جهت ناحق و بی اساس جلوه دادن امام رضا (علیه السلام) و طرفدارانش بوده است.
سران اولیة وقف با طرح ادعای زنده بودن امام هفتم (علیه السلام) و توقف بر امامت او7، اموال زیادی را به دست آوردند و برای این که اهداف و انگیزه های اصلی آنان یعنی تصرف اموال، برای مردم آشکار نشود، به وسیلة همین اموال به ترویج عقاید بدعت آمیز خود پرداختند و کوشیدند تا از این طریق، عده ای از شیعیان و بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) را نیز با خود هم داستان کنند.(2)
یکی از بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) که سران واقفه با دادن رشوه، سعی در جلوگیری از دعوت او برای امام رضا (علیه السلام) داشتند، یونس
ص: 117
بن عبدالرحمن بود. یونس بن عبدالرحمن، خود نقل می کند که وقتی مشغول تبلیغ و دعوت مردم به امامت امام رضا (علیه السلام) بوده است، زیاد بن مروان قندی و علی بن ابیحمزه بطائنی، برایش پیغام فرستاده و گفته اند که اگر از تبلیغ و دعوتش برای امام (علیه السلام) دست بردارد، او را بی نیاز کرده و ده هزار دینار را برایش ضمانت کرده اند.(1) امّا یونس با نقل روایتی از صادقین: و نیز این که حاضر نیست در هیچ حالی جهاد در راه امر خدا را ترک کند، به آنان پاسخ رد می دهد که همین امر باعث دشمنی آن دو، با یونس می شود.(2)
سران واقفه سعی در اغفال افراد دیگری نیز داشتند که گرچه در مورد افرادی مثل صفوان بن یحیی که از اصحاب بزرگ امام کاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) بود، علی رغم صرف هزینه های زیاد موفق نشدند(3)، ولی طبق گفتة شیخ طوسی، آنان با این اموال توانستند عده ای از مردم مثل حمزة بن بزیع، ابن مکاری و کرام خثعمی را به سوی خود بکشانند.(4)
در واقع بزرگ ترین شبهه ای که واقفیه در بین شیعیان ایجاد کرده بودند، همان وقف بر امام کاظم (علیه السلام) و انکار امامت امام رضا (علیه السلام) بود و همان طور که پیش تر گفته شد، آنان برای اثبات این مسئله، از روایات فراوانی که در
ص: 118
مورد مهدی موعود وجود داشت، بهره می گرفتند و آن روایات را در جهت خواست خود و نیز تقویت عقایدشان مبنی بر مهدویت امام کاظم (علیه السلام) تفسیر می کردند. واقفه در جهت حمایت از این عقیدة خود، شبهات دیگری را ایجاد و یا به آن دامن می زدند و این گونه نقش غیر قابل انکاری در تشنّج اوضاع و تزلزل عقاید برخی شیعیان ایفا می کردند.
ص: 119
دقت در روایات و گزارش های رسیده، نشان می دهد که امام رضا (علیه السلام)، علاوه بر این که در دوران حضور در مدینه، به پاسخ گویی و مبارزه با فرقة واقفیه می پرداخته است، حتی در مسیر راه خود از مدینه به مرو و همچنین در خود مرو نیز به این مهم توجه داشته است. شاهد بر این گفته،روایتی است که بیان می کند که در مسیر راه مذکور، شخصی به نام جعفر بن محمد نوفلی، شبهة واقفیه مبنی بر زنده بودن امام کاظم (علیه السلام) را بیان می کند و امام (علیه السلام) پس از دروغگو نامیدن و لعن آنها، به ارائة پاسخ می پردازد.(1)
گزارشی از حسن بن علی وشاء وجود دارد که نشان می دهد که امام (علیه السلام) در مرو هم به مسألة واقفه توجه داشته است. طبق این خبر، امام (علیه السلام)، حسن بن علی وشاء را به مرو خوانده و مرگ علی بن ابی حمزه بطائنی در آن روز و چگونگی احوالاتش در قبر را به اطلاع وی رسانده است.(2)
با توجه به این که در بحث های قبل، به پاره ای از مشکلات ایجاد شده توسط جریان وقف در زمان امام رضا (علیه السلام) اشاره کردیم، در این قسمت سعی داریم تا از میان احادیث و روایات وارده، گوشه ای از مبارزات امام رضا (علیه السلام) را با این فرقة عالِمِ منحرف، به تصویر بکشیم.
ص: 120
امام رضا (علیه السلام)، چنانچه در قسمت انگیزه های اقتصادی گفته شد، نامه هایی را به سران اولیة وقف یعنی علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی نوشت و به آنها دستور داد تا اموال پدر بزرگوارش(علیه السلام) را به او تحویل دهند. هرچند سران وقف اموال را برنگردانده و منکر فوت امام کاظم (علیه السلام) شدند ولی امام (علیه السلام) با پاسخ های روشن و قاطع خود، حجت را بر آنان تمام کرد(1) و همچنین این نامه های امام (علیه السلام) و عدم فرمانبری وکلا، باعث بی اعتبار شدن(2) وکلا و نیز باعث شناسایی و تمایز پیروان و یاران امام رضا (علیه السلام) - که ادامة زنجیرة شیعیان اثنی عشری از بین آنان بود – از واقفیان می گردید.
برخی از شبهات واقفیه را در قسمت های قبل برشمرده و در هر مورد به پاسخ های امام (علیه السلام) نیز اشاره کردیم، این شبهات معمولاً در قالب مناظره و گفتگو و نیز مکاتبه و نامه نگاری انجام می شد.
اولین و مهم ترین شبهه ای که واقفیان ایجاد کرده و به آن دامن می زدند. مسألة زنده بودن امام هفتم (علیه السلام) و در نتیجه مهدویت آن حضرت (علیه السلام) بود که چنان که گفته شد، به دنبال این شبهة اولیه، شبهات دیگر نیز مطرح می شد. امام رضا (علیه السلام) به مناسبات مختلف،
ص: 121
مسئلة زنده بودن پدر بزرگوارش را رد کرده و تأکید کردند که آن حضرت (علیه السلام) نیز همانند پدرانش از دنیا رفته و میراثش تقسیم شده است و همسرانش ازدواج کرده اند و مسلّماً اگر زنده می بود، میراثش تقسیم نمی گردید و زنانش ازدواج نمی کردند.(1)
در مورد مسئلة مهدویت نیز امام رضا (علیه السلام) در ادامة احادیث وارده از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه:، قائم+ را چهارمین فرزند خود خواند(2) و بدین ترتیب نه تنها مسئلة مهدویت خود- که سؤال برخی از افراد بود(3)- را رد کرد بلکه مهدویت پدرش را نیز رد نمود.
همچنین احادیث فراوان امام رضا (علیه السلام) در مورد مسئلة امامت و اهمیت آن، علاوه بر این که پرده از بحران موجود در آن زمان در مورد این امر برمی دارد، نشان از فعالیت عمیق واقفیه در این راستا دارد که امام (علیه السلام) در موقعیت های مختلف، آن را بیان و بر آن تأکید می ورزد. چنان که از محمد بن عیسی یقطینی روایت شده که وی گفته است که زمانی که مردم در مورد امامت امام رضا (علیه السلام) دچار اختلاف شده بودند، مسائلی را که از آن حضرت (علیه السلام) سؤال شد و آن حضرت (علیه السلام) بدانها پاسخ داده بود را گرد آوردم، به پانزده هزار مسأله رسید.(4)
این گفته، نشان دهندة وسعت و شدت بحران واقفیه است که
ص: 122
امام (علیه السلام) این گونه با آن درگیر بوده است و نیز نشان دهندة اهمیت مسأله است که باعث شده که امام (علیه السلام) وقت بسیاری برای آن صرف نماید.
لازم به ذکر است که در نتیجة این مذاکرات و گفتگوها، افرادی به حق و حقیقت رهنمون شده و در صراط مستقیم قرار گرفتند. برای نمونه حسین بن بشار می گوید که پس از رحلت امام کاظم (علیه السلام)، در حالی که اعتقاد به فوت امام کاظم (علیه السلام) و امامت امام رضا (علیه السلام) نداشته، به نزد امام رضا (علیه السلام) رفته و پس از گفتگو با امام (علیه السلام) به فوت امام کاظم (علیه السلام) و امامت امام رضا (علیه السلام) معتقد شده است(1) و بدین ترتیب شبهة حیات امام کاظم (علیه السلام) از او رفع گردیده است.
برخی احادیث توسط واقفیان مورد جعل و تحریف قرار گرفته بود که امام رضا (علیه السلام)، راویان و ناقلان این احادیث را دروغگو خوانده و صورت صحیح روایت را بیان می نمود، که اینک به نقل روایتی در این زمینه میپردازیم.
شخصی از امام رضا (علیه السلام) در مورد پدرش پرسید و آن حضرت (علیه السلام) در جواب فرمود که: پدرش(علیه السلام) همانند پدرانش:، از دنیا رفته است. آن شخص پس از شنیدن پاسخ امام (علیه السلام)، گفت: پس با این حدیثی که زرعة بن محمد حضرمی از سماعة بن مهران از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده چه کنم؟ و آن حدیث چنین است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: همانا این فرزندم (امام کاظم (علیه السلام))، به پنج تن
ص: 123
از پیامبران شباهت دارد؛ بر او حسد ورزیده می شود، همان طور که بر یوسف (علیه السلام) حسد ورزیده شد، و غایب می شود همان طور که یونس غایب شد و... .
امام رضا (علیه السلام) در پاسخ فرمود: زرعه دروغ گفته، حدیث سماعه این گونه نیست. امام صادق (علیه السلام) فرمود: صاحب این امر یعنی قائم (علیه السلام) به پنج تن از پیامبران شباهت دارد و نفرمود، فرزندم(1).
از دیگر مواضع امام رضا (علیه السلام)، معرفی چهرة واقعی واقفیان و بیان عاقبت و سرانجام آنان بود که این مورد ضربة محکمی بر اعتبار و سابقة خوب برخی سران وقف که از بزرگان اصحاب ائمه: بودند، وارد می کرد. چنانچه گفته شد، سران وقف که معمولاً از وکلا بودند، برای انجام اموری از جمله پاسخگویی به مردم در غیاب امام (علیه السلام) و جمع آوری وجوهات برای امام (علیه السلام)، در شهرهای دور از ائمه: مثل کوفه و مصر مستقر بودند و قاعدتاً مردم این شهرها هم به این وکلا و نمایندگان ائمه: اعتماد داشتند و شاید در وهلة اول، سخنان آنان در باب مهدویت امام کاظم (علیه السلام) را پذیرفته یا به تردید افتاده باشند؛ ولی سخنانِ محکم و قاطع امام رضا (علیه السلام) که پرده از ماهیت واقعی آنان برمی داشت، می توانسته راهگشای بسیار خوبی برای مردم آن سرزمین ها بوده باشد و آنان را از گمراهی و افتادن در دام واقفیان مصون بدارد. در ادامه دو مورد که امام (علیه السلام) به معرفی واقفیان و یا بیان عاقبت آنان پرداخته را نقل می کنیم.
ص: 124
1- امام رضا (علیه السلام) در پاسخ نامة علی بن عبدالله زبیری که در نامه اش از واقفیه سؤال کرده بود، نوشت: «الواقف عاند عن الحق و مقیم علی سیئة ان مات بها کانت جهنم مأواه و بئس المصیر»(1)؛ واقفی ستیزه گر و معاند حق و پایدار بر گناه است و اگر واقفی با این عقیده بمیرد، جایگاهش جهنم می باشد و جهنم بد جایگاهی است.
2- امام رضا (علیه السلام) واقفیان را که بر امامت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) توقف کرده و معتقد بودند که آن حضرت (علیه السلام) از دنیا نرفته، دروغگو و حتی کافر خواند. عبارات امام (علیه السلام) به قرار زیر است:
«لعنهم الله ما أشد کذبهم...»(2)؛ خدا آنها را لعنت کند چقدر دروغگویی آنان، شدید است. «کذبوا و هم کفار بما أنزل الله عزوجل علی محمّد صلی الله علیه و آله، ...»(3)؛ آنان دروغ گفته اند و به آنچه که خداوند بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل کرده، کافر شده اند.
امام (علیه السلام)، اصحاب و یاران خود را از معاشرت با واقفیه و نیز از دادن زکات به آنان منع می نماید و چنانچه خواهد آمد، در این جا نیز به ذکر ماهیت و اعتقادات باطل آنان اشاره می نماید. به طوری که وقتی یونس بن یعقوب از امام (علیه السلام) دربارة پرداخت زکات به آنان (واقفیه) می پرسد، امام (علیه السلام) می فرماید: «لا تعطهم فانهم کفار مشرکون زنادقة»(4)؛ به آنان زکات نده، زیرا که آنان از کافران، مشرکان و زنادقه هستند.
در مورد معاشرت و مجالست با واقفیه، محمد بن عاصم نقل
ص: 125
می کند که امام رضا (علیه السلام) او را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: «ای محمد بن عاصم! به من خبر رسیده که تو با واقفه، مجالست داری؟» محمد بن عاصم در ادامه می گوید: «عرض کردم: بله، فدایت شوم. با آنها مجالست دارم ولی مخالف با آنها هستم.» و امام (علیه السلام) می فرماید: «با آنان مجالست نداشته باش زیرا خداوند عزوجل می فرماید: آیا در کتاب خدا بر شما نازل شده که اگر آیات خدا را شنیدید، به آن کفر ورزیده و آن را به مسخره بگیرید؟ پس (ای مؤمنان) با این گروه (مذکور) ننشینید تا در حدیث و گفتة دیگری وارد شوند، و اگر با آنان همنشین شوید، شما نیز مثل آنان خواهید بود.(1) و در این جا منظور از آیات، اوصیاء و امامانی هستند که واقفه به آنان کفر ورزیده و کافر شده اند.(2)»
در مورد شدت عمل امام (علیه السلام) در مقابل واقفیان، نقل شده که امام (علیه السلام) به یحیی بن مبارک امر می کند تا می تواند با واقفیان دشمنی ورزد.(3) البته قابل توجه است که شدت عمل امام (علیه السلام)، متناسب با شدت خطر واقفیان بوده است. چون آنها اساس امامت و تشیع امامی را هدف قرار داده بودند.
امام رضا (علیه السلام) بارها واقفیه را مورد لعن قرار داده(4) که به مواردی از آن قبلاً اشاره شد و اینک به چند روایت که حاوی نفرین های
ص: 126
امام (علیه السلام) بر واقفیه است، اشاره می کنیم.
1- در روایتی از محمد بن فضیل آمده که وی به امام (علیه السلام) عرض کرد که ما روایت می کنیم که شما فرموده اید به ابن مهران که خدا نور را از قلبش ببرد و فقر را به خانه اش بیاورد.
پس امام (علیه السلام) از چگونگی حالش (ابن مهران) پرسید و آن شخص گفت: ای مولای من! حالِ بدترین گرفتاران را دارد به طوری که حسین که در بغداد است، (از شدت فقر) نمی تواند به حج عمره برود.(1)
2- یکی از یاران امام (علیه السلام) طی نامه ای از آن حضرت (علیه السلام)، در مورد نفرین بر واقفه در قنوت نمازش می پرسد و امام (علیه السلام) این اجازه را به او می دهد.(2)
3- نقل شده که امام (علیه السلام)، ابوسعید مکاری را نفرین کرده و به او فرمود: «ما لک اطفأ الله نورک و ادخل الفقر بیتک... لا اخا لک تقبل منی و لست من غنمی...»(3)؛ «خدا نورت را خاموش گرداند و فقر را به خانه ات بیاورد... بی برادر شوی، تو از گروه من نیستی... .»
ابوسعید مکاری که در ابتدا از کوردلان بود، چشم سر را نیز از دست داده و کورچشم نیز گشت.(4)
کرامات آن حضرت (علیه السلام)، عده زیادی از واقفیان را به مسیر اصلی هدایت کرد که در ادامه به برخی از آن افراد می پردازیم.
ص: 127
شایان ذکر است که کرامات و حتّی دیگر مواضع امام (علیه السلام)، برای واقفیانی مؤثر واقع می شد که واقعاً از روی ناآگاهی و تحت تأثیر دیگر افراد منحرف، در امام زمان خویش دچار شک و تردید شده بودند، و نه کسانی که آگاهانه و به خاطر اهداف مادی و دنیوی و جاه و مقام به این راه رفته بودند. چرا که بیدار کردنِ فرد خواب، بسی آسان تر از کسی است که خود را به خواب زده باشد.
از جمله واقفیانی که با دیدن آثار و کراماتی از امام (علیه السلام)، دست از توقف کشیده و به امامت امام رضا (علیه السلام) معتقد شدند عبارت بودند از عبدالرحمن بن حجّاج، رفاعة بن موسی، یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، حماد بن عیسی، احمد بن محمد بن أبی نصر، حسن بن علی وشاء.(1)
ص: 128
ص: 129
ص: 130
جریان غلو، جریانی انحرافی است که در طول تاریخ بشر، همیشه وجود داشته و در ادیان و مذاهب مختلف، وارد شده و مورد بهرهبرداری عده ای سود جو واقع شده است.
در این میان، مذهب شیعه نیز از این آفت در امان نبوده و همواره با آن درگیر بوده و به مبارزات جدی با آن پرداخته است.
غلو و غالی گری در میان شیعیان، بیشتر در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به خصوص ائمۀ معصومین : - و در پی آن، رهبران غالی- مطرح شده و در واقع، غالیان به اشاعۀ افکار و گفتاری در مورد آنان می پرداختند که آنان را به درجۀ الوهیت و خدایی و یا نبوت و رسالت میرساند. و البته جریان غلو، در طول تاریخ خود افت و خیزهایی داشته و غالیان در دوره های مختلف، عقاید گوناگونی را ابراز داشتهاند.
با توجه به اینکه مسئلۀ اصلی همۀ ادیان الهی و از جمله دین مبین اسلام، توحید بوده است و غلات نیز با عقاید باطلشان، در واقع توحید را نشانه رفته و این اصل اساسی و در حقیقت، پایۀ دین را مورد هدف قرارداده بودند، پس طبیعتاً ائمۀ شیعه : و از جمله امام رضا (علیه السلام) که جانشینان به حقِّ رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، در مبارزه و برخورد با آنها و بیان حق و حقیقت و اثبات آن، هیچ گونه تسامح و کوتاهی از خود نشان نداده و با تمام توان، در صدد نابودی این افکار باطل بر میآمدند.
در این راستا، در این قسمت سعی داریم، پس از بیان برخی عقاید و آموزهها و فعالیت ها و اقدامات و اهداف غلات در زمان امام رضا (علیه السلام)، به بیان مواضع و دیدگاه های آن حضرت (علیه السلام) در مورد آنان بپردازیم.
ص: 131
فعالیت غالیان در زمان امام رضا (علیه السلام) تحت نام خاص و با عنوان فرقهای جداگانه مطرح نشده و در واقع از زمان امامت امام رضا (علیه السلام) تا زمان حیات امام حسن عسکری (علیه السلام) کمتر مواردی مییابیم که به عنوان فرقههای غلات مطرح شده باشند، بلکه در آن زمانها، اشخاصی بودند که به عنوان غالی مطرح بودند و البته اکثر این افراد، طرفدار فرقههای معروف غلات مانند خطابیه بودند. بنابراین میتوان این دوره را، دورۀ غلات بدون فرقه (غلات بدون نام فرقه) نامگذاری کرد.(1)
در زمان امامت امام رضا (علیه السلام) غالیان زیادی فعالیت میکردند که باتوجه به روایاتی نظیر روایت نقل شده از یونس بن عبدالرحمن که حاکی از سفر وی به عراق و ماجراهای پس از آن(2)- که در قسمت مواضع امام (علیه السلام) خواهد آمد - میباشد، و نیز از آنجا که بیشتر غالیان ذکر شده در منابع رجالی، از اهالی کوفه بودهاند؛ - که در ادامه خواهد آمد - به نظر میرسد که محل فعالیت آنها عمدتاً در کوفه و عراق یعنی دور از محل سکونت امام رضا (علیه السلام) در مدینه بوده است.
از جمله غالیانی که در این دوره میزیسته و یا فعالیت میکردهاند، عبارت بودند از:
1- یونس بن ظبیان: در مورد او نقل شده که وقتی دختر ابوالخطاب از دنیا رفت، یونس سر قبر او رفته و گفت: السلام علیک یا بنت
ص: 132
رسول الله؛(1) درود بر تو، ای دختر پیامبر خدا!
این مطلب نشاندهندۀ این است که یونس، ابوالخطاب را پیامبر خدا میدانسته و از پیروانش بوده است. همچنین گفتار شیطانی و باطلی از او روایت شده است، به طوری که وقتی این مطالب، توسط فردی از غالیان به سمع و اطلاع امام رضا (علیه السلام) رسید، آن حضرت (علیه السلام) بسیار خشمگین شد و او و یونس و دیگر غالیان را به شدت لعن نمود، و گفته شده که این فرد غالی هنوز ده قدم از امام (علیه السلام) دور نشده بود که غش کرد و قی کرد و مرد. (2)
2. محمد بن فرات : این فرد، دیگر غالی خطرناک و برجستۀ این زمان است که گفته شده وی نیز مانند یونس بن ظبیان، اهل کوفه بوده است(3) و البته برخی، او را از اهالی بغداد دانستهاند.(4)
نسبت شرب خمر به وی داده شده است و نقل شده که ادعای نبوت و بابیت میکرده و به ائمه: دروغ می بسته است.(5)
امام رضا (علیه السلام)، او را مورد لعن و نفرین قرار داده و حتی او را بدتر از ابوالخطاب شمرده و نیز فرموده است:هیچ خطابی مانند محمد بن فرات، بر ما دروغ نبست.(6)در مورد عاقبت محمد بن فرات گفته شده که به دست ابراهیم بن مهدی به قتل رسید.(7)
ص: 133
3. محمد بن بشیر :وی اهل کوفه بوده (1)و از غالیان و اصحاب امام موسی کاظم (علیه السلام) برشمرده شده(2)که پس از شهادت آن حضرت (علیه السلام)، نیز به گفتار و عقاید غالیانهاش ادامه داده است.
ص: 134
عقیده به الوهیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)و ائمۀ معصومین:، عقیده به نبوت ائمه: یا افراد دیگر، عقیده به حلول و تناسخ و جبر و تشبیه و تفویض، اباحیگری و عقیده به مهدویت امام موسی کاظم (علیه السلام)، از مهمترین عقاید و آموزههای مورد تبلیغ و ترویج غالیان زمان امامت امام رضا (علیه السلام) بود که هر کدام توضیح و تفصیل خاصی دارد؛ به عنوان نمونه عقیده به تناسخ که به گفتة شهرستانی، یکی از عقاید مشترک میان همة فرقههای غالی بود،(1) به معنای انتقال روح از بدنی به بدن دیگر بوده است.(2) چنانکه پیروان محمد بن بشیر که قائل به تناسخ بودند ، میگفتند که روح امامان فقط یکی بوده که از بدنی به بدن دیگر منتقل میشده است.(3)
ص: 135
غالیان زمان امام رضا (علیه السلام) برای ترویج عقاید و اندیشه ها و آموزه های خود، اقداماتی انجام می دادند که مهم ترین آنها عبارت بود از:
یکی از خطرناکترین اقدامات و فعالیت های غالیان، حدیث سازی و جعل حدیث توسط آنان بوده است.در این زمینه، از یونس بن عبدالرحمن روایت شده که وی کتب و احادیثی را بر امام رضا (علیه السلام) عرضه کرده ولی امام (علیه السلام) بسیاری از آن احادیث را رد نموده و آنها را ساخته و پرداختۀ ابوالخطاب و یارانش دانسته است.(1)
روایات فراوان نقل شده از امام رضا (علیه السلام) در مورد دروغ بستن افراد غالی بر ائمه: - که در قسمت مواضع امام (علیه السلام) خواهد آمد - نیز شاهد دیگری بر جعل حدیث توسط غالیان است.(2)
رهبران غلات برای اثبات عقاید و گفته های خود و جذب طرفداران و پیروان بیشتر، حتی اقدام به اموری همچون شعبده بازی نموده و انجام این گونه کارها را دلیلی بر پیامبری خود دانسته و این چنین توانستند افراد بسیاری را گمراه نمایند.(3)
ص: 136
غالیان از راه ترویج اباحیگری توانستند بسیاری از مردم کم ظرفیت و بی بند و بار را اطراف خود جمع کرده و از آنها در پیشبرد اهداف و مقاصد خود استفاده کنند.(1)
ص: 137
از مهم ترین اهداف و انگیزههایی که میتوان برای رؤسای غلات، مخصوصاً در زمان مورد بحث، برشمرد عبارتند از:
1. دست یافتن به جاه و مقام
2. دستیابی به پول و ثروت
3. اباحی گری و رهایی از قیود دینی
که این هر سه مورد، درفرقۀ بشیریه مشاهده میشود؛ چرا که آنان پس از شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) مدعی شدند که امام کاظم (علیه السلام) همان مهدی موعود است که در هنگام غیبتش، محمد بن بشیر را جانشین خود قرار داده و محمد بن بشیر پس از او امام است.(1)
همچنین رؤسای غلات، برای اینکه بتوانند خود را پیامبر معرفی نمایند، از جایگاه والای ائمه : در نزد مردم استفاده کرده وآنان را خدا میخواندند تا بتوانند خود را پیامبر این خدا معرفی کنند.محمد بن بشیر یکی از کسانی است که این ادعا را برای امام کاظم (علیه السلام) نمود و او را خدا خواند و درپی آن، با استفاده از شعبده بازی و فریب مردم، خود را پیامبر معرفی کرده و دلیل خود را نیز کارهای خارق العاده و شعبده بازی هایش ذکر کرد.(2)
وقتی واجب الاطاعه بودن سران غلات، در نتیجۀ نبوت و امامت آنها اثبات میشد، نوبت سرازیر شدن پول و ثروت به سمت آنها میرسید. چنانکه پیروان محمد بن بشیر موظف بودند
ص: 138
که پس ازمرگ او، حقوقی که به او می پرداختند و از اموال خود به او میدادند، جهت تقرب به خداوند به جانشینان او پرداخت نمایند.(1)
همچنین بشیریه میگفتند که هرکس در راه خدا به چیزی وصیت کند و اموالی را به ارث بگذارد، متعلق به سمیع بنمحمد (پسر محمد بن بشیر)است.(2)
اباحی گری و رهایی از قیود دینی و مذهبی، نیز از دیگر مواردی بود که رهبران غلات را به سمت این عقاید باطل میکشاند، زیرا آنان بدینگونه و با این عقاید میتوانستند بسیاری ازفرایض و بلکه همۀ آنها را نادیده بگیرند و با حلال شمردن محرمات، به خواستههای نفسانی خود برسند و همچنین از این طریق میتوانستند افراد فاسد و جاهل را به دورخود جمع کرده وبر پیروانشان بیافزایند.
غالیان، حتی برای رسیدن به خواسته های خود، گفتار ناشایستی را در حقّ امام رضا (علیه السلام) روا داشته(3) و حتی گفته شده پیروان محمد بن بشیر بر ضد امام رضا (علیه السلام) و همۀ افراد آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اقدام کردند.(4)
ص: 139
با توجه به خطراتی که از ناحیۀ غالیان، متوجه اصل و کیان شیعه و تشیع بود و از همه مهمتر، رواج افکار مخرّب و منحرف توسط آنان درخصوص مسألۀ توحید، امامان شیعه : شدیدترین برخورد را در مبارزه با آنان در پیش گرفتند و در این راستا، امام رضا (علیه السلام) نیز مانند پدران بزرگوارش: ، با جریان غلو و غالیگری به شدت برخورد نموده و با تمام تلاش، سعی در حذف کامل آن عقاید پلید از اذهان و تاریخ نمودند و در این راه، سختیهای زیادی را متحمل شدند.
آن حضرت (علیه السلام)، نه تنها وقتی در مدینه به سر میبرد، به پاسخگویی و مبارزه با غالیان و افکار غلو آمیز پرداخت ، بلکه زمانی هم که در مرو بود، به این امر خطیر توجه داشته و در آنجا نیز به پاسخگویی و رد عقاید غالیان میپرداخت.گفتگوی مأمون با امام (علیه السلام) در مورد عدهای که در مورد ایشان غلو کرده بودند(1)و نیز گزارش شخصی به نام یزید بن عمیر بن معاویه که به نزد آن حضرت (علیه السلام) در مرو رفته ومعنای حدیث «لا جبر و لا تفویض، بل أمر بین الامرین» را از آن حضرت (علیه السلام) پرسیده بود(2)که شرح بیشتر هر دو مورد یاد شده در قسمت مواضع امام (علیه السلام)خواهد آمد - حاکی از این مسأله است.
در این قسمت سعی کردهایم تا از میان احادیث و روایات وارده، گوشهای از تلاش امام رضا (علیه السلام) در برخورد با این فرقۀ
ص: 140
منحرف و منتسب به شیعه را به تصویر بکشیم و در این راه، برای تفهیم بهتر و بیشتر، برخوردها و سخنان آن حضرت (علیه السلام) را به مراحل مختلف تقسیمبندی کردهایم.
امام رضا (علیه السلام) در بیانات ارزشمند خود به این مسألۀ مهم یعنی ضرورت پرداختن به غالیان توجه نموده و آن را بیان فرموده است، که در ادامه به آن موارد میپردازیم.
1. امام رضا (علیه السلام) در ضمن حدیثی که در آن قائلان به تشبیه و جبر را کافر و مشرک میداند، در قسمتی از آن چنین میفرماید: «... الغلاۀ الذین صغروا عظمۀ الله تعالی ...».(1)
شاید بتوان گفت که اصلی ترین انگیزه برای مطرح کردن عقیدة تشبیه یا «مانند کردن خداوند به موجودات محسوس همچون انسان»، کوچک نشان دادن عظمت خالق و خداوند در میان مردمان باشد تا آنها بتوانند به راحتی خدایی را به رهبران خود نیز نسبت دهند.(2) از طرف دیگر با توجه به اینکه اصل و هدف تمام ادیان الهی، همانا مسألۀ توحید بوده است، پس مهمترین علت پرداختن به مسأله غالیان، این است که آنها عظمت خدای متعال را به دلایل مختلف و با رواج افکار پلید خود، کوچک کردهاند و در واقع اصلیترین و اساسیترین پایة دین که همانا مسألۀ توحید است را با افکار پوچ و واهی خود، مورد هدف قرار دادهاند.
ص: 141
2. جلوگیری از گمراه شدن و انحراف شیعیان و به خصوص جوانان؛ از آنجا که جوانان آمادگی بیشتری برای پذیرفتن هر مطلبی را دارند و قلب و روحشان، زود تحت تأثیر افکار و افعال اعم از مثبت و منفی قرار میگیرد، پس خطرغالیان برای از راه به در کردن و گمراه کردن این قشر، بیشتر است و با توجه به اینکه جوان، سرمایة هر ملّت و مملکت و سازندة فردای آن میباشد، پس باید توجه ویژهای را به آنان مبذول داشت تا در دام شیاطین گرفتار نشوند و با این کار، آیندة آن ملت و مملکت و آن دین و مذهب را بیمه نمود؛ از این رو امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «از غُلات، نسبت به جوانان خود برحذر باشید که مبادا آنان را فاسد سازند».(1)
از امام رضا (علیه السلام) نیز روایات متعددی مبنی بر منع معاشرت با غلات نقل شده، و از آن جمله در جایی ضمن بیان سرانجام و عاقبت محمد بن فرات و کسانی که بر ائمه: دروغ میبستند، علت ذکر این سخنان را فقط دوری و زنهار دادن اصحابش از محمد بن فرات و امر آنها به لعن و بیزاری جستن از او دانسته است.
«یا یونس [بن عبدالرحمن] انما قلت ذلک لتحذر عنه أصحابی و تأمرهم بلعنه و البراءۀ منه فإن الله بریء منه»؛(2)
ای یونس! این سخن را فقط از آن جهت به تو گفتم که اصحابم را از او (محمد بن فرات) زنهار دهی و آنها را به لعن او امر کنی و به بیزاری از او واداری، چرا که خداوند از او بیزار است.
3. جلوگیری از بدنام شدن و تکفیر شیعیان نزد مردم؛ غالیان با
ص: 142
نامیدن و جا زدن خود به نام شیعه و بیان عقاید بیپایه و اساس و غیر منطقی خود نزد سایر مردم و به خصوص مخالفان و دشمنان شیعه، باعث میشوند که مردم نسبت به شیعیان بدبین شده و آنها را تکفیر کرده و از خود برانند و به ویژه این مسأله موجب سوء استفادۀ مخالفان و معاندان شیعه و نیز گروه های سودجوی دیگر میشود. امام رضا (علیه السلام) ضمن حدیثی در این مورد فرمود:
«مخالفان و دشمنان ما سه دسته اخبار و روایات در فضایل ما جعل کردهاند: 1. غلو (دربارة ما)، 2. تقصیرو کوتاهی در امر ما و 3. بدگویی آشکار از دشمنان ما. پس هرگاه مردم غلوّ را دربارة ما بشنوند، شیعیان ما را تکفیر کرده، آنان را معتقد به ربوبیت ما خواهند خواند ...». (1)
پس از اینکه ضرورت پرداختن به مسألۀ غالیان روشن شد، باید چهرة غالی را شناخت و نیز عقاید وی را دانست تا بهتر بتوان با وی مبارزه کرد، ضمن اینکه شناخت چهرة غالی باعث میشود که شیعیان از غالیان بازشناخته شده و مردم و مخالفان منصف، بین این دو تمایز قایل شده و غالیان را از شیعه و فرَق شیعی ندانند.
امام رضا (علیه السلام) ضمن معرفی مشخصات و عقاید غالی، در مواردی حتی رهبران اصلی جریان غلو در زمان خویش و حتی دورههای قبل را نیز با اسم مشخص مینماید که این معرفی واضح و آشکار، کمک شایان توجهی به شیعیان آن زمان و زمان های بعدی، برای شناخت غالیان و نیز گرفتار نشدن آنان در دام های
ص: 143
شیاطین مینماید و نیزباعث عدم تخلیط شیعه از غیر شیعه (شیعه نمایان) میشود. در ادامه به ذکر چند روایت از امام رضا (علیه السلام) در این خصوص میپردازیم؛
1. «کسی که به تشبیه و جبر معتقد باشد، کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. ای پسر خالد! اخبار جبر و تشبیه را غلات که عظمت خدا را کوچک دانستهاند، از قول ما جعل کردهاند».(1)
2. هرکس قائل به تناسخ شود، کافر است. خدا غلات را لعنت کند، بدانید که آنها یهودی بودند، مجوس بودند، (2) نصاری بودند، قدریه بودند، مرجئه بودند، حروریه بودند ....(3)
3. «غلات، کافرند و مفوضه مشرکند، ...». (4)
4. «محمد بن فرات، مرا آزار داد. خداوند او را آزار دهد و داغی آهن را به او بچشاند. خداوند او را لعنت کند، مرا طوری اذیت کرد که مانند آن، ابوالخطاب جعفر بن محمد (علیه السلام) را آزار نداده بود. هیچ خطابی مانند محمد بن فرات بر ما دروغ نبست ...». (5)
5. «شهادت میدهم شیطان به او [یونس بن ظبیان] ندا داد ...». (6)
6. «بنان بر علی بن الحسین (علیه السلام) دروغ میبست، پس خدا داغی آهن را به او چشاند، و مغیرۀ بن سعید بر أبی جعفر (علیه السلام)
ص: 144
[امام محمدباقر (علیه السلام)] دروغ میبست، پس خدا داغی آهن را به او چشاند، و محمد بن بشیر بر أبی الحسن موسی (علیه السلام) [امام کاظم (علیه السلام)] دروغ میبست، پس خدا داغی آهن را به او چشاند، و ابوالخطاب بر أبی عبدالله(علیه السلام) [امام جعفر صادق (علیه السلام)] دروغ میبست، پس خدا داغی آهن را به او چشاند، وکسی که بر من دروغ میبندد، محمد بن فرات است».(1)
7. «هرکس أمیرالمؤمنین (علیه السلام) را از حد عبودیت تجاوز دهد، از جملة «مغضوب علیهم» مورد خشم و غضب قرارگرفتگان و «ضالّین» گمراهان خواهد بود...». (2)
8. امام رضا (علیه السلام) وقتی که شنید، عدهای از افراد اوصاف خداوند متعال را به امام علی (علیه السلام) نسبت میدهند و او را خدا میدانند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا کرد و فرمود: «پاک و منزه است خدا از آنچه ظالمان و کافران دربارهاش قائلند، برتری بزرگ !!!...». (3)
9. در قسمتی از دعای منسوب به امام رضا (علیه السلام) چنین آمده است:
«پروردگارا! کسی که گمان دارد ما «اربابیم» ما از او بیزاریم و هرکس گمان دارد که آفرینش و روزی به ما واگذار شده است، پس ما از او به سوی تو چنان تبری میجوئیم که عیسی (علیه السلام) از نصاری تبری میجست. بارخدایا! ما آنها را دعوت نکردیم که اعتقادی چنین داشته باشند، پس ما را به آنچه میگویند مؤاخذه
ص: 145
مفرما، و بیامرز برای ما آنچه را ادعا میکنند ...». (1)
چنانکه ملاحظه میشود در روایات مطرح شده از سوی امام رضا (علیه السلام)، پارهای از عقاید غلات از جمله عقیده به جبر و تشبیه و تفویض، ادعای الوهیت و ربوبیت برای ائمه:، و نیز تناسخ بیان شده و غلات افرادی دروغگو، جعل کنندة احادیث، کافر، ظالم، گمراه (ضالین)، مورد خشم و غضب خدا قرار گرفته (مغضوب)، و بدتر از مجوس، یهود، نصاری، قدریه، مرجئه و حروریه معرفی شدهاند و مفوضه، مشرک خوانده شدهاند. در واقع، امام (علیه السلام) نه تنها ماهیت پلید غلات و رهبران اصلی آنهارا معرفی نمود بلکه پارهای از عقاید آنها را مطرح کرده و سپس _ چنانچه خواهد آمد _ با بیزاری جستن شدید از این عقاید، عقاید صحیح و مقابل آنها را بیان نموده و در پارهای موارد هم هشدار میدهد که حاضران، غایبان را مطلع سازند.
امام رضا (علیه السلام)، پس از اینکه مردم را با عقاید پوچ و فاسد غالیان آشنا مینماید، سپس آن عقاید را با دلایل محکم رد کرده و عقاید صحیح را بیان و اثبات مینماید.
چنانکه وقتی از آن حضرت (علیه السلام) در مورد تفویض سؤال شد، آن حضرت (علیه السلام) فرمود که خدای تبارک و تعالی امر دین را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار کرد و فرمود: « هر آنچه را پیامبر برای شما آورده (و به آن امرکرده) اخذ کنید و آنچه از آن نهی کرده، از آن
ص: 146
بپرهیزید.»(1) اما خلقت و رزق و روزی، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار نشده است. امام (علیه السلام) در ادامه به توضیح این مطلب و تنزیه خداوند متعال از شرک میپردازد.(2) به طوریکه مشاهده میشود، در اینجا امام (علیه السلام) به تبیین مسألۀ تفویض و معنای صحیح آن پرداخته است.
امام رضا (علیه السلام) حتی در دعایی که میخواند، به رد عقاید غلط غالیان، و انزجار و بیزاری از آن عقاید و نیز به بیان عقاید صحیح میپردازد. ایشان در دعای خود با کمال تواضع و خشوع در مقابل خداوند، اظهار و ابراز بندگی نموده و خود و پدرانش: را مخلوق پروردگار یکتا دانسته وطرح هرگونه الوهیت و ربوبیت برای غیر خدا را به شدت رد کرده و امر آفرینش و رزق و روزی و هرگونه حول و قوه و قدرتی را فقط مخصوص خداوند متعال ذکر میکند. (3)
شاید بتوان مهم ترین علت غلو را جهل و نادانی و کم ظرفیتی غلات دانست. چنانکه وقتی شخصی علت خدادانستن امام علی (علیه السلام) را توسط عدهای، معجزات آن حضرت (علیه السلام) بیان کرد، (4) امام رضا (علیه السلام) در پاسخ به او، در قسمتی از بیاناتش به این مطلب اشاره نموده و میفرماید:
«این گمراهان کافر چیزی جز از ناحیة جهل خود، به اندازة نفوس
ص: 147
خود نیاوردند تا اینکه تعجبشان از آن امور (معجزات) شدت یافت [از دیدن معجزات به شدت تعجب کردند] و تعظیمشان به خاطر آن امور (معجزات) بسیار شد [به خاطر اموری که از آنها پدید آمد، آنها (ائمه:) را بسیار بزرگ شمردند.]». (1)
چنانچه در این حدیث شریف ملاحظه میشود، عقل و درک غلات، تحمل دیدن معجزات را نداشته و این جهل و نادانی و کم ظرفیتی، آنان را به غلو گرفتار نموده است.
در مورد عاقبت کارغالی؛ مورد لعن و نفرین شدید خدا و ائمه: قرار گرفتن، (2) چشیدنِ داغی آهن، (3) گر فتار شدن در هاویه، (4) و همنشینی غلات با فرعون و آل فرعون در شدیدترین و بدترین عذابها(5) از جمله عواقب و نتایج اعمال غالیان برشمرده شده است.
غلات در راه رسیدن به اهداف پلید خود و نیز برای مشروع جلوه دادن افکار و عقاید پوچ و باطل خود از هیچ کاری رویگردان نبودند و در این مسیر، حتی از جعل احادیث چه در سلسله سند و چه در محتوا فروگذار نکردند. امام رضا (علیه السلام) در ضمن
ص: 148
سخنان خود به این مطلب اشاره کرده و توطئههای غلات را آشکار نموده، به طوری که برای نمونه از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که وی به عراق سفر کرده بوده و در آنجا با تعداد زیادی از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) ملاقات کرده و از آنان حدیث شنیده و کتاب هایشان را گرفته بوده است. ولی زمانی که آن کتب را بر امام رضا (علیه السلام) عرضه کرده، امام (علیه السلام) اینکه بسیاری از آن احادیث از احادیث امام صادق (علیه السلام) باشد را انکار و رد نموده و فرموده است: همانا ابوالخطاب بر امام صادق (علیه السلام) دروغ میبست. خدا ابوالخطاب و یارانش را لعنت کند که این احادیث را تا امروز در کتب اصحاب امام صادق (علیه السلام) به صورت مخفیانه وارد میکنند. (1) سپس حضرت امام رضا (علیه السلام) برای ایجاد قدرت شناخت حق از باطل و چگونگی تشخیص و تمییز احادیث صحیح از سقیم و ساختگی، قواعدی را بیان فرمود که بدین شرح است: پس آنچه مخالف قرآن است و به ما نسبت داده میشود قبول نکنید، زیرا اگر ما سخن و حدیثی بگوییم، موافق با قرآن و سنت است. ما از قول خدا و رسولش حدیث میگوییم و هیچ گاه نمیگوییم: قال فلان و فلان، تا موجب تناقض در کلام ما بشود. همانا سخنان آخرین ما، مانند سخنان اولین ماست و کلام اولین ما تصدیق کنندة کلام آخرین ماست. پس هرگاه حدیثی را نزد شما آوردند که با این گفتهها مخالف بود، آن را به آورندهاش رد کنید و
ص: 149
بگویید: تو به آنچه آوردهای، آگاهتری؛ چرا که با هر گفتهای از ما حقیقتی است و بر آن نوری، پس هر گفتهای که حقیقتی با آن نیست و نوری ندارد از گفتههای شیطان است.(1)
امام رضا (علیه السلام) به مناسبتهای مختلف از جمله در دعاهای خود، در هنگام حضور یارانش و در پاسخ به سؤالات آنها و نیز در برخورد و گفتگو با غالیان و دیگر افراد، همواره از غالیان بیزاری جسته و آنها را لعن مینمود، که از آنجا که گوشهای از این روایات را قبلاً ذیل موارد دیگر آوردهایم، به ذکر دو نمونه در اینجا بسنده میکنیم؛
1. امام (علیه السلام) در برخورد با یکی از غالیانی که گفتار باطل و منحرف یونس بن ظبیان را در نزد امام (علیه السلام) بیان میکرد، بسیار غضبناک شد و فرمود: «از نزد من بیرون برو که خدا تو را و کسی که این حدیث را برای تو گفت و نیز یونس بن ظبیان را هزار مرتبه لعنت کند که در پی هر لعنتی، هزار لعنت باشد و هر لعنتی از این لعنت ها تو را به قعر جهنم فرو برد ...». (2)
2. زمانی که مأمون به امام رضا (علیه السلام) گفت: به من خبر رسیده است که قومی در مورد شما غلو و از حد تجاوز کردهاند. امام (علیه السلام) با استناد به آیات و روایات از این افراد بیزاری جسته و در پایان میفرماید:
«... کسی که برای پیامبران، ادعای خدایی کند یا برای ائمه،
ص: 150
ادعای خدایی یا نبوت یا برای غیر ائمه ادعای امامت کند، پس ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم».(1)
امام رضا (علیه السلام) هرگونه ارتباطی با غلات را به شدت نهی و رد کرده و چنانکه دیدیم اصحابش را به لعن و بیزاری از آنها واداشته، (2) تا جایی که هرگونه رابطهای با غلات چه مثبت و چه منفی را در جهت یاری یا مخالفت با اهل بیت: بیان کرده و یاری دادن آنان (غلات) را حتی با کوچکترین کلمهای موجب خروج از ولایت خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت: دانسته است. اینگونه تحریم شدید، بیانگر میزان خطر غالیان برای شیعه و تشیع بوده و میباشد. در ادامه روایاتی از امام رضا (علیه السلام) را در این باره میآوریم؛
1. «... با ایشان (غلات) ننشینید و تصدیق قول ایشان نکنید و از ایشان بیزاری جویید که خداوند از ایشان بیزار است».(3)
2. «هرکس که با آنها (غلات و مفوضه) بنشیند، یا با آنها مخلوط شود، یا با آنها بخورد، یا با آنها بیاشامد، یا با آنها وصلت کند، یا به آنان همسر دهد، یا از آنان همسر برگزیند، یا امین آنان شود، یا آنان را بر امانتی، امین گرداند، یا گفتارشان را تصدیق کند، یا به کوچکترین کلمهای آنها را یاری کند، از ولایت خداوند _ عزوجل _ و ولایت پیامبر«ص» و ولایت ما اهل بیت خارج
ص: 151
شده است».(1)
چنانکه ملاحظه میشود، آن حضرت (علیه السلام) به تمام موارد باجزئیات آن اشاره فرموده، مثلاً پس از تحریم وصلت کردن با آنها، دوباره به اینکه به آنان همسر ندهند یا از آنان همسر اختیار نکنند، پرداخته است که این نشانگر تأکید و شدت اهمیت مسأله میباشد.
3. امام رضا (علیه السلام) در ضمن حدیثی، غلات را در جهت مخالف اهل بیت: قرار داده و میفرماید:
«... هرکس آنان را دوست بدارد، ما را دشمن داشته وهرکس آنان را دشمن بدارد، ما را دوست داشته است، و هرکه با آنان دوستی نماید با ما دشمنی کرده، و هرکه با آنان دشمنی کند باما دوستی نموده است. هرکس با ایشان رابطه برقرار کند با ما قطع رابطه کرده و هرکه با آنان قطع رابطه کند، با ما مرتبط شده است. هرکس به ایشان بدی کند به ما نیکی کرده و هرکس به آنان نیکی کند به ما بدی کرده. هرکس ایشان را گرامی بدارد، به ما اهانت کرده و هرکس به ایشان اهانت کند، ما را احترام نموده، هرکس ایشان را قبول کند ما را رد کرده و هرکس ایشان را رد کند ما را قبول کرده است. هرکس که به آنان احسان کند به ما بدی کرده و هرکس به آنان بدی کند به ما احسان نموده، هرکس آنان را تصدیق کند ما را تکذیب کرده و هرکس که آنان را تکذیب کند ما را تصدیق نموده است و هرکس که به آنان عطا کند ما را محروم کرده و هرکس آنان را محروم کند، به ما عطا نموده است. ای پسر خالد! کسی که شیعة ماست، نباید از میان آنان برای خود دوست و یاوری بگیرد».(2)
ص: 152
ص: 153
ص: 154
امام رضا (علیه السلام) با فرق مختلف شیعی برخوردهای مختلف و گوناگونی داشت آن حضرت (علیه السلام) با غلات و واقفیه سخت ترین برخورد و مبارزۀ جدی داشته ولی در مقابل زیدیه، این شدت برخورد را مشاهده نمی کنیم و در واقع در برخورد امام (علیه السلام) با زیدیه، نوعی بی اعتنایی همراه با نهی از قیام به چشم می خورد و البته چنانکه دیدیم در برخورد با زیدالنار، به شدت اقدامات و اعمال او را محکوم کرده و مخالف احکام خدا میخواند.
در مورد فرقۀ اسماعیلیه نیز به دلیل مستور بودن امامان این فرقه و نیز مخفی بودن فعالیت هایشان، برخوردی مشهود نیست و در مورد فرقۀ فطحیه به نظر می رسد که امام (علیه السلام) درمقابل آنان، موضعی مداراگونه و حتی در مواردی دوستانه درپیش گرفتند.
و امّا در علت سختی برخورد و مبارزۀ امام (علیه السلام) با غلات میتوان گفت، اهمیت مسأله بوده یعنی از آنجا که اصل اساسی دین و نیز اصلی ترین فلسفۀ آمدن پیامبران و نیز امامان :، مسألۀ توحید بوده است و ازآن طرف، غلات را میبینیم که با آموزههای نادرست خود، در واقع با اصل توحید مبارزه و پیکار میکردند، مسلّماً امامی که مبنای دعوت و هدفش در خطر نابودی قرار گرفته، با این آفت ویرانگر به شدت مبارزه کرده و درصدد ریشهکن کردن هر چه تمامتر آن برمیآید.
در مورد واقفیه نیز به نظر میرسد آنچه برخورد تند امام (علیه السلام) را باعث شده بود، شدت خطر این فرقه و نیز شدت برخورد آنان، مخصوصاً سران اولیه و اصلی آن که عمدتاً از علما و فقها بودند و معمولاً آگاهانه به این مخالفت و انکار امامت امام (علیه السلام) دست زده بودند، و به طور گسترده و وسیع نیز به دنبال تبلیغ و اشاعۀ آموزههای نادرست خویش بودند. به طوریکه برخی از غلات،
ص: 155
از این فضای متشنج به نفع خویش استفاده کرده و خود را واقفی خوانده و با تخلیط عقاید خود با واقفیان، مشکلاتی دیگر را پدید آورده و پیروانشان را برای مبارزه با امام (علیه السلام) و یارانش آماده میکردند.
در مورد فرقۀ زیدیه، به نظر میرسدکه آنچه باعث عدم شدت برخورد امام(علیه السلام) در مقابل این فرقه شده باشد، این بود که از آنجا که خصوصیت اصلی این فرقه، مبارزات و قیام های آشکار آن بود که ائمه : بر طبق اصل تقیه با این مبارزات، موافق نبوده و هر چند که این مبارزات، تعدادی از شیعیان را به هلاکت میکشاند ونیز اوضاع را برای سایرین (دیگر شیعیان) بغرنجتر مینمود، ولی نشان دهندۀ میزان ظلم و جور حکام و نیز غصبی بودن حکومتشان بوده و باعث بیداری دیگر افراد جامعه و حساسیت آنها نسبت به این حقّ غصب شده، می شد.
دلیل مهمتر آنکه در این زمان (زمان امامت امام رضا (علیه السلام))، اگر چه زیدیه خود به خطا رفته و بر خلاف تقیه و دستور ائمه: عمل میکردند ولی امام (علیه السلام) را وادار به ورود به طیف و دستۀ خود نمیکردند. چنان که در زمان امام صادق (علیه السلام) در ماجرای نفس زکیه، خلاف آن را شاهدیم و در آنجا میبینیم که چه برخورد زشت وناپسندی را با امام شیعیان (امام جعفر صادق (علیه السلام)) برای ورود و یا تأیید قیامشان داشتند.
والبته حضور مخالفان جدیتر و خطرناکتر مثل واقفیه و غلات، از دیگر دلایل این عدم شدت برخورد امام (علیه السلام) با زیدیه میتواند باشد.
و اما در مورد فرقۀ فطحیه، توضیحی که میتوان داد این است
ص: 156
که اکثر آنها از فقهای بزرگ بودند که امامت امام رضا علیه السلام را انکار نمیکردند و در نتیجه درصدد مبارزه با امام (علیه السلام) برنیامدند و آنچه از قراین تاریخی و روایی به دست میآید، تعمدی نبودن این انحراف است که چنان که ملاحظه شد، پس از روشن شدن جریان و راه اصلی، اکثر فطحیان به امامت امامان دوازدهگانه : رجوع کردند و اگر چه تعدادی از آنان، امامت عبدالله افطح را بر این زنجیره افزودند و عدد امامان را به سیزده رساندند، اما مدت کوتاه امامت عبدالله و نیز عدم مبارزه و فعالیت های خاص فطحیان در مقایسه با سایر فرق به خصوص واقفه؛ و یا حتی عدم فعالیت های مخفی و زیرزمینی مثل اسماعیلیه، میزان خطر آنان را به شدت کاسته بود. از طرف دیگر جوّ متشنج و نابسامان جامعه که خلفایش، ظاهراً با امام(علیه السلام) دوستانه و حتی مطیعانه (مأمون)، رفتار میکردند و در واقع قصد عوامفریبی داشتند و از آن طرف، فرق مختلف موجود در جامعه و آن سیاست درهای باز مأمون و نهضت ترجمهای که به راه انداخته بود و انواع جلسات و....، فرصتی بیش از این در اختیار امام (علیه السلام) نمیگذاشت.
ولی چنانچه دیدیم، امام (علیه السلام) در این اوضاع آشفته و مه آلود، تمام تلاش خود را در نشان دادن راه راست و درست و کشاندن افراد به این سمت نموده و با مواضع روشن و آشکار خویش، و معرفی سران فتنه هر چه بیشتر به مه زدایی و صاف و هموار نمودن این مسیر پرداختند و با توصیهها و فرمایشات گهربار خود، دیگر شیعیان را از آلوده شدن و افتادن در دام انحراف، بیمه نمودند.
به امید آنکه از پیروان و رهروان واقعی آن امام رئوف(علیه السلام) باشیم.
«والسلام»
ص: 157
ص: 158
* قرآن مجید
1. آقانوری، علی، خاستگاه تشیع و پیدایش فرقههای شیعی در عصر امامان، چاپ اول، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم، 1385.
2. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، دارصادر – دار بیروت، بیروت، 1385، ج 5و 6.
3. ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، تحقیق انطون صالحانی الیسوعی، الطبعة الثالثة، دارالشرق، بیروت، 1992.
4. ابن الندیم، الفهرست، مطبعة الاستقامة، القاهره، بی تا.
5. ابن بابویه قمی (والد شیخ صدوق)، الامامة والتبصرة من الحیرة، تحقیق ونشرمدرسة الامام المهدی (علیه السلام)، قم، بی تا.
6. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق لجنة من أساتذه النجف الاشرف، مطبعة الحیدریة، نجف، 1376، ج 3.
7. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تصحیح و تعلیق سید هاشم رسولی محلاتی، مؤسسة انتشارات علامه، قم، بی تا، ج 4.
8. ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه و تحقیق عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، چاپ هجدهم، دفتر نشر نوید اسلام، قم، 1387.
9. ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، الفخری فی الآداب السلطانیة والدول الإسلامیة، تحقیق عبدالقادرمحمد مایو، الطبعة الأولی، دارالقلم العربی، بیروت، 1418/1997.
10. ابن عنبة، احمد بن علی، عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب،
ص: 159
تحقیق سید مهدی رجائی، الطبعة الاولی، مکتبة سماحة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1425ق/ 2004م.
11. ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1407/1986، ج 10.
12. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، الطبعة الثانیة، دارالاضواء، بیروت، 1405ق- 1985م، ج 3.
13. اردبیلی غروی حائری، محمد بن علی، جامع الرّواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، منشورات مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1403ق.
14. اشعری قمی، سعد بن عبدالله، کتاب المقالات و الفرق، تصحیح و تعلیق محمد جواد مشکور، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1361.
15. اشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ترجمۀ محسن مؤیدی، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362.
16. اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق سید احمد صقر، دارالمعرفة، بیروت، بیتا.
17. اقبال آشتیانی، عباس، خاندان نوبختی، چاپ سوم، کتابخانۀ طهوری، تهران، 1357.
18. امام، سید جلال، بررسی زمینه ها وعوامل پیدایش اندیشه توقف بر امامان شیعه، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، کارشناسی ارشد.
19. امین، سید محسن، اعیان الشیعة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، بیتا، ج 2.
ص: 160
20. بخاری، ابی نصر، سرّ السلسلة العلویة، تعلیق سید محمدصادق بحرالعلوم، منشورات المطبعة الحیدریة، نجف اشرف، 1381.
21. بغدادی، ابومنصورعبدالقاهر، ترجمۀ الفرق بین الفرق درتاریخ مذاهب اسلام، ترجمۀ محمد جواد مشکور، چاپ چهارم، کتابفروشی اشراقی، تهران، 1367.
22. بیوکارا، م. علی، دودستگی در شیعیان امام کاظم (علیه السلام) و پیدایش فرقه واقفه، ترجمة وحید صفری، علوم حدیث، ش 30، سال1382.
23. ترکمنی آذر، پروین، تاریخ سیاسی شیعیان اثنی عشری در ایران( از ورود مسلمانان به ایران تا تشکیل حکومت صفویه)، چاپ اول، شیعه شناسی، تهران، 1383.
24. جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم(عج)، ترجمه سید محمد تقی آیت اللهی، چاپ دوم، امیرکبیر، تهران، 1377.
25. جباری، محمدرضا، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه:، چاپ اول، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، 1382، ج 1.
26. جباری، محمدرضا، مکتب حدیثی قم: شناخت و تحلیل مکتب حدیثی قم از آغاز تا قرن پنجم هجری، چاپ اول، انتشارات زائر، قم، 1384.
27. جعفری، سیدحسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمة سید محمد تقی آیت اللهی، چاپ دهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1380.
28. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، چاپ اول، انصاریان، قم، 1375، ج 1.
29. جمعی از کارشناسان، میزگرد شیوه برخورد امام رضا (علیه السلام) با
ص: 161
فرقه های درون شیعی، اندیشه نو(ویژه نامه امام رضا (علیه السلام) )، ش1، آذرماه 85.
30. جمعی از نویسندگان، آشنایی با فرق تشیع، چاپ اول، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، قم، 1387.
31. جهشیاری، أبی عبدالله محمد بن عبدوس، کتاب الوزراء و الکتاب ، تحقیق إبراهیم صالح، الطبعة الاولی ، ابوظبی للثقافة و التراث، ابوظبی، 1430/2009.
32. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، تاریخ نیشابور، ترجمة محمد بن حسین خلیفة نیشابوری، تصحیح و تعلیق محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اول، آگه، تهران، 1375.
33. حسین زاده شانه چی، حسن، اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شیعه در غیبت صغری، چاپ اول، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم، 1386.
34. حسین زاده شانه چی، حسن، واقفیه، فصلنامه تاریخ اسلام، سال ششم، ش 23، پاییز 1384.
35. حسینی عاملی، جعفرمرتضی، الحیاة السیاسیة للإمام الرضا علیه السلام، الطبعة الثانیة، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة ، قم، 1362/1403.
36. خضری، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه، چاپ چهارم، سمت، تهران، 1383.
37. خطیب بغدادی، أحمد بن علی، تاریخ بغداد أو مدینة السلام، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، الطبعة الاولی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1417ق-1997م، ج 2.
38. خلیفة بن خیاط ، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق فواز، الطبعة
ص: 162
الأولی ، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415ق / 1995م.
39. خواجویان، محمدکاظم، تاریخ تشیع، چاپ چهارم، انتشارات جهاد دانشگاهی، مشهد، 1379.
40. دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمة فریدون بدرهای، چاپ دوم، نشر و پژوهش فرزان، تهران، 1376.
41. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الأخبارالطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، منشورات الرضی، قم، 1368.
42. ربانی گلپایگانی، علی، فرق ومذاهب کلامی، چاپ چهارم، مرکز جهانی علوم اسلامی ، قم، 1385.
43. رفاعی ، احمد فرید، عصر المأمون، الطبعة الرابعة، دارالکتب المصریة، القاهرة، 1346/1928، ج1.
44. سیوطی، جلال الدین ، عبدالرحمن بن ابی بکر، تاریخ الخلفا، نورمحمد، کراچی، 1378/1959.
45. شهرستانی، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل ، الطعبة الثالثة ، منشورات الرضی، قم، 1367ش ، ج1.
46. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، الإعتقادات، تحقیق عصام عبدالسید، مندرج درسلسله مؤلفات الشیخ المفید(5)، االطبعة الثانیة، دارالمفید، بیروت، 1414ق.
47. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، التوحید، تحقیق سیدهاشم حسینی طهرانی، جماعة المدرسین، قم، 1387.
48. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، علل الشرایع، المکتبة الحیدریة، نجف، 1386ه_ / 1966م، ج1.
49. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، عیون أخبارالرضا (علیه السلام)، تحقیق شیخ حسین اعلمی، الطبعة الاولی، منشورات مؤسسة
ص: 163
الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1404/1984، ج 1و2.
50. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، کمال الدین و تمام النعمة ، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، موسسه النشر الاسلامی، قم، 1405ق.
51. صدوق، ابی جعفر محمد بن علی بن حسین، معانی الاخبار، تحقیق علی اکبرغفاری، انتشارات اسلامی، بی جا، 1361ش.
52. صفری فروشانی، نعمت الله، تحلیلی بر قیامهای علویان در دوران امام رضا (علیه السلام) و ارتباط آن با ولایت عهدی، شیعه شناسی، سال هفتم، ش 26، تابستان 1388.
53. صفری فروشانی، نعمت الله، فرقه های درون شیعی دوران امامت امام رضا (علیه السلام) (با تکیه بر فطحیه و واقفیه)، طلوع، سال هشتم، ش 28، تابستان 1388.
54. صفری فروشانی، نعمت الله، نقش تقیه در استنباط، چاپ اول، مؤسسه بوستان کتاب قم، قم، 1381.
55. صفری فروشانی، نعمت الله، خورشید شب، چاپ اول، انتشارات قدس رضوی، مشهد، 1387.
56. صفری فروشانی، نعمت الله، غالیان؛ کاوشی در جریانها و برآیندها تا پایان سدة سوم، چاپ اول، آستان قدس رضوی، مشهد، 1378.
57. طباطبایی، سیدمحمدحسین، شیعه دراسلام، بی نا، بی جا، 1348ش.
58. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، تحقیق سیدمحمدباقرخرسان، دارالنعمان، نجف اشرف، 1386، ج 2.
59. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق
ص: 164
مؤسسة آل البیت: لإحیاء التراث، الطبعة الأولی، مؤسسة آل البیت: لإحیاء التراث، قم، 1417، ج 2.
60. طبری ، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیة، دارالتراث، بیروت، 1387/ 1967، ج 8.
61. طبری ، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق گروهی از علما، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1403ق، ج 2و3.
62. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ترجمة حجت الله جودکی، چاپ اول، پژوهشکدة حوزه و دانشگاه، قم، 1380.
63. طوسی، ابی جعفر محمدبن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، تحقیق میرداماد، محمدباقرحسینی، سید مهدی رجائی ، مؤسسۀ آل البیت:، قم، 1404، ج 1و2.
64. طوسی، ابی جعفر محمدبن حسن، الغیبة، تحقیق عبادالله طهرانی و علی احمد ناصح، الطبعة المحققة الاولی، مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1411.
65. طوسی، ابی جعفر محمدبن حسن، کتاب الغیبة، مکتبة نینوی الحدیثه، تهران، بی تا.
66. طوسی، ابی جعفر محمدبن حسن، اختیارمعرفة الرجال (رجال الکشی)، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1427.
67. عسکری، مرتضی، عبدالله بن سبا واساطیراخری، دارالغدیر، تهران، 1392ق، ج2.
68. عطاردی خبوشانی، عزیزالله، مسندالامام الرضا (علیه السلام)، المؤتمر العالمی الامام الرضا (علیه السلام)، 1406ه_، ج1.
ص: 165
69. فرمانیان، مهدی و سید علی موسوی نژاد، درسنامة تاریخ و عقاید زیدیه، چاپ دوم، نشر ادیان، قم، 1389.
70. فضل الله، محمد جواد، الامام الرضا تاریخ و دراسة، الطبعة الاولی، دارالزهرا، بیروت، 1393ه_ 1973.
71. فضیل شرف الدین، علی بن عبدالکریم، الزیدیه نظریة و تطبیق، الطبعة الثانیة، العصر الحدیث، بیروت، 1412ه_ / 1991م.
72. فضیلت الشامی، تاریخ زیدیه در قرن دوم و سوم هجری، ترجمة سید محمد ثقفی و علی اکبر مهدی پور، چاپ اول، انتشارات دانشگاه شیراز، 1367.
73. فیاض، عبدالله، تاریخ الامامیه (پیدایش و گسترش تشیع )، ترجمة سیدجواد خاتمی، چاپ اول، ابن یمین، سبزوار، 1382.
74. قرشی، باقر شریف، حیاة الامام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، الطبعة الثانیة، منشورات سعید بن جبیر، قم، 1380، ج 2.
75. قمی، شیخ عباس ، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، المطبعة العلمیة، نجف اشرف، بی تا، ج 2.
76. کلینی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1388.
77. کلینی، محمد بن یعقوب، الفروع من الکافی، مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، 1410ق، ج 7.
78. گروه مولفان، پیشوایان هدایت، ثامن الائمه، حضرت امام رضا (علیه السلام)، ترجمه سید حسین اسلامی اردکانی، چاپ اول، مجمع جهانی اهل بیت:، قم، 1385، ج 10.
79. الله اکبری، محمد، الرضا من آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، تاریخ اسلام، سال دوم، ش8، زمستان 1380.
ص: 166
80. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، تحقیق ملک الشعرای بهار، چاپ دوم، کلاله خاور، تهران، 1366.
81. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، مطبعة المرتضویة، نجف الاشرف، 1352، ج 3.
82. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، الطبعة الثالثة المصححة، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403، ج 25.
83. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، الطبعة الثانیة المصححة، موسسة الوفاء، بیروت، 1403، ج 26 و 49.
84. مجموعه آثار دومین کنگره جهانی حضرت رضا (علیه السلام)، کنگره جهانی حضرت رضا (علیه السلام)، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1366، ج 1.
85. مجموعه آثار سومین کنگره جهانی حضرت رضا (علیه السلام)، مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1370، ج 2.
86. مختاراللیثی، سمیرة، جهاد الشیعه فی العصرالعباسی الاول، الطبعة الاولی، مؤسسة دارالکتاب الاسلامی، قم، 1428ه_.ق.
87. مدرسی طباطبایی، سید حسین، مکتب در فرآیند تکامل، ترجمة هاشم ایزدپناه، چاپ اول، کویر، تهران، 1386.
88. مرتضوی، سید محمد، نهضت کلامی در عصر امام رضا (علیه السلام)، چاپ اول، آستان قدس رضوی، مشهد، 1375.
89. مسعودی، ابوالحسن علی ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، الطبعة الثانیة، دارالهجرة، قم، 1409، ج3.
90. مسعودی، ابوالحسن علی، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، دارالصاوی، القاهره، بی تا.
ص: 167
91. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت: لتحقیق التراث ، دارالمفید، قم، بی تا، ج2.
92. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الفصول المختارة، تحقیق سید میرعلی شریفی ، الطبعة الثانیة، دارالمفید، بیروت، 1414.
93. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، تحقیق مهدی محقق، چاپ اول، انتشارات مؤسسه مطالعات اسلامی، تهران، 1372 ه_.ش.
94. موسوی بجنوردی، کاظم، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1383، ج 13.
95. موسوی خوئی، سید ابوالقاسم، معجم الرجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، تحقیق لجنه التحقیق، الطبعة الخامسة، بینا، بیجا، 1413، ج 16.
96. موسوی نژاد، سیدعلی، آشنایی با زیدیه، نشریه هفت آسمان، پاییز 80.
97. مونتگمری وات، نکاتی از فهرست شیخ طوسی مربوط به دوران اولیة امامت، ترجمة سید جلال حسینی بدخشانی، یادنامة شیخ طوسی، دانشگاه فردوسی، مشهد، 1354، ج 3.
98. ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، مسائل الامامة(فرقه های اسلامی ومسأله امامت)، ترجمة علی رضا ایمانی، چاپ اول، مرکزمطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، 1386.
99. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، الطبعة الخامسة، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1416ق.
100. نوبختی، ابومحمدحسن بن موسی، فرق الشیعة، تصحیح و تعلیق
ص: 168
سید محمد صادق آل بحرالعلوم، المکتبة المرتضویة، نجف، 1355.
101. وداد القاضی، الکیسانیة فی التاریخ و الأدب، دارالثقافة، بیروت، 1974.
102. الویری، محسن، زندگی فرهنگی و اندیشه سیاسی شیعیان از سقوط بغداد تا ظهورصفویه، چاپ اول، دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، تهران، 1384.
103. هالم، هاینس، تشیع، ترجمة محمد تقی اکبری، چاپ اول، نشرادیان، قم، 1385.
104. یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، بیروت، بی تا، ج2.